1 چو یوز شکاری به کار آمدش بجنبید و رای شکار آمدش
2 یکی بارهای تیزرو بر نشست به هامون خرامید بازی به دست
3 یکی بیشه پیش آمدش پردرخت نشستنگه مردم نیکبخت
4 بسان بهشتی یکی سبز جای ندید اندرو مردم و چارپای
1 دگر هفته آمد به نخچیرگاه خود و موبدان و ردان سپاه
2 بیامد یکی سرد مهترپرست چو باد دمان با گرازی به دست
3 بپرسید مهتر که بهرامشاه کجا باشد اندر میان سپاه
4 بدو گفت هرکس که تو شاه را چه جویی نگویی به ما راه را
1 دگر روز چون تاج بفروخت هور جهاندار شد سوی نخچیر گور
2 کمان را به زه بر نهاده سپاه پس لشکر اندر همی رفت شاه
3 چنین گفت هرکو کمان را به دست بمالد گشاید به اندازه شست
4 نباید زدن تیر جز بر سرون که از سینه پیکانش آید برون
1 وزانجا برانگیخت شبرنگ را بدیدش یکی بیشه تنگ را
2 دو شیر ژیان پیش آن بیشه دید کمان را به زه کرد و اندر کشید
3 بزد تیر بر سینهٔ شیر چاک گذر کرد تا پر و پیکان به خاک
4 بر ماده شد تیز بگشاد دست بر شیر با گردرانش ببست
1 دگر هفته با موبدان و ردان به نخچیر شد شهریار جهان
2 چنان بد که ماهی به نخچیرگاه همی بود میخواره و با سپاه
3 ز نخچیر کوه و ز نخچیر دشت گرفتن ز اندازه اندر گذشت
4 سوی شهر شد شاددل با سپاه شب آمد به ره گشت گیتی سیاه
1 به روز سدیگر برون رفت شاه ابا لشکر و ساز نخچیرگاه
2 بزرگان ایران ز بهر شکار به درگاه رفتند سیصد سوار
3 ابا هر سواری پرستنده سی ز ترک و ز رومی و از پارسی
4 پرستنده سیصد ز ایوان شاه برفتند با ساز نخچیرگاه
1 بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه
2 همه راه و بیراه لشکر گذشت چنان شد که یک ماه ماند او به دشت
3 سراپرده و خیمهها ساختند ز نخچیر دشتی بپرداختند
4 کسی را نیامد بران دشت خواب می و گوشت نخچیر و چنگ و رباب
1 بیامد سوم روز شبگیر شاه سوی دشت نخچیرگه با سپاه
2 به دست چپش هرمز کدخدای سوی راستش موبد پاکرای
3 برو داستانها همی خواندند ز جم و فریدون سخن راندند
4 سگ و یوز در پیش و شاهین و باز همی تا به سر برد روز دراز
1 وزیر خردمند بر پای خاست چنین گفت کی خسرو داد و راست
2 جهان از بداندیش بی بیم گشت وزین مرزها رنج و سختی گذشت
3 مگر نامور شنگل از هندوان که از داد پیچیده دارد روان
4 ز هندوستان تا در مرز چین ز دزدان پرآشوب دارد زمین
1 همی بود یک چند با مهتران می روشن و جام و رامشگران
2 بهار آمد و شد جهان چون بهشت به خاک سیه بر فلک لاله کشت
3 همه بومها پر ز نخجیر گشت بجوی آبها چون می و شیر گشت
4 گرازیدن گور و آهو به شخ کشیدند بر سبزه هر جای نخ