چو بر تخت بنشست از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. چو بر تخت بنشست بهرام گور
برو آفرین کرد بهرام و هور
...
1. چو بر تخت بنشست بهرام گور
برو آفرین کرد بهرام و هور
...
1. دگر روز چون بردمید آفتاب
ببالید کوه و بپالود خواب
...
1. چنان بد که روزی به نخچیر شیر
همی رفت با چند گرد دلیر
...
1. ز پیش سواران چو ره برگرفت
سوی خان بیبر به راهام تفت
...
1. برفت و بیامد به ایوان خویش
همه شب همی ساخت درمان خویش
...
1. چو یوز شکاری به کار آمدش
بجنبید و رای شکار آمدش
...
1. چو بنشست می خواست از بامداد
بزرگان لشکر برفتند شاد
...
1. برینگونه بگذشت سالی تمام
همی داشتی هرکسی می حرام
...
1. بیامد سوم روز شبگیر شاه
سوی دشت نخچیرگه با سپاه
...
1. دگر هفته با موبدان و ردان
به نخچیر شد شهریار جهان
...
1. دگر هفته آمد به نخچیرگاه
خود و موبدان و ردان سپاه
...