1 وزان جایگه رفت خورشیدفش بیامد دمان تا زمین حبش
2 ز مردم زمین بود چون پر زاغ سیه گشته و چشمها چون چراغ
3 تناور یکی لشکری زورمند برهنه تن و پوست و بالابلند
4 چو از دور دیدند گرد سپاه خروشی برآمد ز ابر سیاه
1 چو برگشت و آمد به درگاه قصر ببخشید دینار چندی به نصر
2 توانگر شد آنکس که درویش بود وگر خوردش از کوشش خویش بود
3 وزان جایگه شاد لشکر براند به جده درآمد فراوان نماند
4 سپه را بفرمود تا هرکسی بسازند کشتی و زورق بسی
1 ز میلاد چون باد لشکر براند به قنوج شد گنجش آنجا بماند
2 چو آورد لشکر به نزدیک فور یکی نامه فرمود پر جنگ و شور
3 ز شاهنشه اسکندر فیلقوس فروزندهٔ آتش و نعم و بوس
4 سوی فور هندی سپهدار هند بلند اختر و لشکر آرای سند
1 چو لشکر شد از خواسته بینیاز برو ناگذشته زمانی دراز
2 به شبگیر برخاست آوای کوس هوا شد به کردار چشم خروس
3 ز بس نیزه و پرنیانی درفش ستاره شده سرخ و زرد و بنفش
4 سکندر بیامد به سوی حرم گروهی ازو شاد و بهری دژم
1 چو آن نامه برخواند فور سترگ برآشفت زان نامدار بزرگ
2 همانگه یکی تند پاسخ نوشت به پالیز کینه درختی بکشت
3 سر نامه گفت از خداوندپاک بباید که باشیم با ترس و باک
4 نگوییم چندین سخن بر گزاف که بیچاره باشد خداوند لاف
1 سکندر چو بشنید از یادگیر بفرمود تا پیش او شد دبیر
2 نوشتند پس نامهای بر حریر ز شیراوژن اسکندر شهرگیر
3 به نزدیک قیدافهٔ هوشمند شده نام او در بزرگی بلند
4 نخست آفرین خداوند مهر فروزندهٔ ماه و گردان سپهر
1 وزان جایگه شاد لشگر براند بزرگان بیدار دل را بخواند
2 همی رفت تا سوی شهری رسید که آن را میان و کرانه ندید
3 همه هرچ باید بدو در فراخ پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ
4 فرود آمد و بامداد پگاه به نزدیک آن چشمه شد بیسپاه
1 بپرسید هرچیز و دریا بدید وزان روی لشکر به مغرب کشید
2 یکی شارستان پیشش آمد بزرگ بدو اندرون مردمانی سترگ
3 همه روی سرخ و همه موی زرد همه در خور جنگ روز نبرد
4 به فرمان به پیش سکندر شدند دو تا گشته و دست بر سر شدند
1 چو اسکندر آمد به نزدیک فور بدید آن سپه این سپه را ز دور
2 خروش آمد و گرد رزم او دو روی برفتند گردان پرخاشجوی
3 به اسپ و به نفط آتش اندر زدند همه لشکر فور برهم زدند
4 از آتش برافروخت نفط سیاه بجنبید ازان کاهنین بد سپاه
1 بفرمود تا رفت پیشش پزشک که علت بگفتی چو دیدی سرشک
2 سر دردمندی بدو گفت چیست که بر درد زان پس بباید گریست
3 بدو گفت هر کس که افزون خورد چو بر خوان نشیند خورش ننگرد
4 نباشد فراوان خورش تن درست بزرگ آنک او تن درستی بجست