بخندید قیدافه از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 24
1. بخندید قیدافه از کار اوی
ازان مردی و تند گفتار اوی
...
1. بخندید قیدافه از کار اوی
ازان مردی و تند گفتار اوی
...
1. سکندر بیامد دلی همچو کوه
رها گشته از شاه دانش پژوه
...
1. چو طینوش گفت سکندر شنید
به کردار باد دمان بردمید
...
1. همی چاره جست آن شب دیریاز
چو خورشید بنمود چینی طراز
...
1. وزان جایگه لشکر اندر کشید
دمان تا به شهر برهمن رسید
...
1. همی رفت منزل به منزل به راه
ز ره رنجه و مانده یکسر سپاه
...
1. وزان جایگه رفت خورشیدفش
بیامد دمان تا زمین حبش
...
1. چو نزدیکی نرمپایان رسید
نگه کرد و مردم بیاندازه دید
...
1. بپرسید هرچیز و دریا بدید
وزان روی لشکر به مغرب کشید
...
1. وزان جایگه شاد لشگر براند
بزرگان بیدار دل را بخواند
...
1. سکندر سوی روشنایی رسید
یکی بر شد کوه رخشنده دید
...
1. سکندر چو بشنید شد سوی کوه
به دیدار بر تیغ شد بیگروه
...