1 چو برگشت و آمد به درگاه قصر ببخشید دینار چندی به نصر
2 توانگر شد آنکس که درویش بود وگر خوردش از کوشش خویش بود
3 وزان جایگه شاد لشکر براند به جده درآمد فراوان نماند
4 سپه را بفرمود تا هرکسی بسازند کشتی و زورق بسی
1 سکندر چو بشنید از یادگیر بفرمود تا پیش او شد دبیر
2 نوشتند پس نامهای بر حریر ز شیراوژن اسکندر شهرگیر
3 به نزدیک قیدافهٔ هوشمند شده نام او در بزرگی بلند
4 نخست آفرین خداوند مهر فروزندهٔ ماه و گردان سپهر
1 چو اسکندر آن نامهٔ او بخواند بزد نای رویین و لشکر براند
2 همی رفت یک ماه پویان به راه چو آمد سوی مرز او با سپاه
3 یکی پادشا بود فریان به نام ابا لشکر و گنج و گسترده کام
4 یکی شارستان داشت با ساز جنگ سراپردهٔ او ندیدی پلنگ
1 جهانجوی ده نامور برگزید ز مردان رومی چنانچون سزید
2 که بودند یکسر همآواز اوی نگه داشتندی همه راز اوی
3 چنین گفت کاکنون به راه اندرون مخوانید ما را جز از بیقطون
4 همی رفت پیش اندرون قیدروش سکندر سپرده بدو چشم و گوش
1 بخندید قیدافه از کار اوی ازان مردی و تند گفتار اوی
2 بدو گفت کای خسرو شیرفش به مردی مگردان سر خویش کش
3 نه از فر تو کشته شد فور هند نه دارای داراب و گردان سند
4 که برگشت روز بزرگان دهر ز اختر ترا بیشتر بود بهر
1 سکندر بیامد دلی همچو کوه رها گشته از شاه دانش پژوه
2 نبودش ز قیدافه چین در به روی نبرداشت هرگز دل از آرزوی
3 ببود آن شب و بامداد پگاه ز ایوان بیامد به نزدیک شاه
4 سپهدار در خان پیلاسته بود همه گرد بر گرد او رسته بود
1 چو طینوش گفت سکندر شنید به کردار باد دمان بردمید
2 بدو گفت کای ناکس بیخرد ترا مردم از مردمان نشمرد
3 ندانی که پیش که داری نشست بر شاه منشین و منمای دست
4 سرت پر ز تیزی و کنداوریست نگویی مرا خود که شاه تو کیست
1 همی چاره جست آن شب دیریاز چو خورشید بنمود چینی طراز
2 برافراخت از کوه زرین درفش نگونسار شد پرنیانی بنفش
3 سکندر بیامد به نزدیک شاه پرستنده برخاست از بارگاه
4 به رسمی که بودش فرود آورید جهانجوی پیش سپهبد چمید
1 وزان جایگه لشکر اندر کشید دمان تا به شهر برهمن رسید
2 بدان تا ز کردارهای کهن بپرسد ز پرهیزگاران سخن
3 برهمن چو آگه شد از کار شاه که آورد زان روی لشگر به راه
4 پرستنده مرد اندر آمد ز کوه شدند اندران آگهی همگروه
1 همی رفت منزل به منزل به راه ز ره رنجه و مانده یکسر سپاه
2 ز شهر برهمن به جایی رسید یکی بیکران ژرف دریا بدید
3 بسان زنان مرد پوشیده روی همی رفت با جامه و رنگ و بوی
4 زبانها نه تازی و نه خسروی نه ترکی نه چینی و نه پهلوی