1 چنین گفت گویندهٔ پهلوی شگفت آیدت کاین سخن بشنوی
2 یکی شاه بد هند را نام کید نکردی جز از دانش و رای صید
3 دل بخردان داشت و مغز ردان نشست کیان افسر موبدان
4 دمادم به ده شب پس یکدگر همی خواب دید این شگفتی نگر
1 فرستاده برگشت زان مرز و بوم بیامد به نزدیک پیران روم
2 چو آن موبدان پاسخ شهریار بدیدند با رنج دیده سوار
3 از ایوان به نزدیک شاه آمدند بران نامور بارگاه آمدند
4 سپهدار هندوستان شاد شد که از رنج اسکندر آزاد شد
1 ز عموریه مادرش را بخواند چو آمد سخنهای دارا براند
2 بدو گفت نزد دلارای شو به خوبی به پیوند گفتار نو
3 به پرده درون روشنک را ببین چو دیدی ز ما کن برو آفرین
4 ببر طوق با یاره و گوشوار یکی تاج پر گوهر شاهوار
1 وزان جایگه لشکر اندر کشید دمان تا به شهر برهمن رسید
2 بدان تا ز کردارهای کهن بپرسد ز پرهیزگاران سخن
3 برهمن چو آگه شد از کار شاه که آورد زان روی لشگر به راه
4 پرستنده مرد اندر آمد ز کوه شدند اندران آگهی همگروه
1 چو طینوش گفت سکندر شنید به کردار باد دمان بردمید
2 بدو گفت کای ناکس بیخرد ترا مردم از مردمان نشمرد
3 ندانی که پیش که داری نشست بر شاه منشین و منمای دست
4 سرت پر ز تیزی و کنداوریست نگویی مرا خود که شاه تو کیست
1 چو اسکندر آن نامهٔ او بخواند بزد نای رویین و لشکر براند
2 همی رفت یک ماه پویان به راه چو آمد سوی مرز او با سپاه
3 یکی پادشا بود فریان به نام ابا لشکر و گنج و گسترده کام
4 یکی شارستان داشت با ساز جنگ سراپردهٔ او ندیدی پلنگ
1 چو نزدیکی نرمپایان رسید نگه کرد و مردم بیاندازه دید
2 نه اسپ و نه جوشن نه تیغ و نه گرز ازان هر یکی چون یکی سرو برز
3 چو رعد خروشان برآمد غریو برهنه سپاهی به کردار دیو
4 یکی سنگباران بکردند سخت چو باد خزان برزند بر درخت
1 سکندر چو بشنید شد سوی کوه به دیدار بر تیغ شد بیگروه
2 سرافیل را دید صوری به دست برافراخته سر ز جای نشست
3 پر از باد لب دیدگان پرزنم که فرمان یزدان کی آید که دم
4 چو بر کوه روی سکندر بدید چو رعد خروشان فغان برکشید
1 سکندر بیامد دلی همچو کوه رها گشته از شاه دانش پژوه
2 نبودش ز قیدافه چین در به روی نبرداشت هرگز دل از آرزوی
3 ببود آن شب و بامداد پگاه ز ایوان بیامد به نزدیک شاه
4 سپهدار در خان پیلاسته بود همه گرد بر گرد او رسته بود
1 بخندید قیدافه از کار اوی ازان مردی و تند گفتار اوی
2 بدو گفت کای خسرو شیرفش به مردی مگردان سر خویش کش
3 نه از فر تو کشته شد فور هند نه دارای داراب و گردان سند
4 که برگشت روز بزرگان دهر ز اختر ترا بیشتر بود بهر