5 اثر از داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ابوالقاسم فردوسی / شاهنامه ابوالقاسم فردوسی / داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه

داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی

1 کنون خورد باید می خوشگوار که می‌بوی مشک آید از جویبار

2 هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خنک آنک دل شاد دارد به نوش

3 درم دارد و نقل و جام نبید سر گوسفندی تواند برید

4 مرا نیست فرخ مر آن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست

1 ز بلبل شنیدم یکی داستان که برخواند از گفتهٔ باستان

2 که چون مست باز آمد اسفندیار دژم گشته از خانهٔ شهریار

3 کتایون قیصر که بد مادرش گرفته شب و روز اندر برش

4 چو از خواب بیدار شد تیره شب یکی جام می خواست و بگشاد لب

1 بفرمود تا بهمن آمدش پیش ورا پندها داد ز اندازه بیش

2 بدو گفت اسپ سیه بر نشین بیارای تن را به دیبای چین

3 بنه بر سرت افسر خسروی نگارش همه گوهر پهلوی

4 بران سان که هرکس که بیند ترا ز گردنکشان برگزیند ترا

1 به فرزند پاسخ چنین داد شاه که از راستی بگذری نیست راه

2 ازین بیش کردی که گفتی تو کار که یار تو بادا جهان کردگار

3 نبینم همی دشمنی در جهان نه در آشکارا نه اندر نهان

4 که نام تو یابد نه پیچان شود چه پیچان همانا که بیجان شود

1 چو بگذشت شب گرد کرده عنان برآورد خورشید رخشان سنان

2 نشست از بر تخت زر شهریار بشد پیش او فرخ اسفندیار

3 همی بود پیشش پرستارفش پراندیشه و دست کرده به کش

4 چو در پیش او انجمن شد سپاه ز ناموران وز گردان شاه

1 به شبگیر هنگام بانگ خروس ز درگاه برخاست آوای کوس

2 چو پیلی به اسپ اندر آورد پای بیاورد چون باد لشکر ز جای

3 همی رفت تا پیشش آمد دو راه فرو ماند بر جای پیل و سپاه

4 دژ گنبدان بود راهش یکی دگر سوی ز اول کشید اندکی

1 ز بلبل شنیدم یکی داستان که برخواند از گفتهٔ باستان

2 که چون مست باز آمد اسفندیار دژم گشته از خانهٔ شهریار

3 کتایون قیصر که بد مادرش گرفته شب و روز اندر برش

4 چو از خواب بیدار شد تیره شب یکی جام می خواست و بگشاد لب

1 کتایون چو بشنید شد پر ز خشم به پیش پسر شد پر از آب چشم

2 چنین گفت با فرخ اسنفدیار که ای از کیان جهان یادگار

3 ز بهمن شنیدم که از گلستان همی رفت خواهی به زابلستان

4 ببندی همی رستم زال را خداوند شمشیر و گوپال را

1 بفرمود تا بهمن آمدش پیش ورا پندها داد ز اندازه بیش

2 بدو گفت اسپ سیه بر نشین بیارای تن را به دیبای چین

3 بنه بر سرت افسر خسروی نگارش همه گوهر پهلوی

4 بران سان که هرکس که بیند ترا ز گردنکشان برگزیند ترا

1 چو بشنید رستم ز بهمن سخن پراندیشه شد نامدار کهن

2 چنین گفت کری شنیدم پیام دلم شد به دیدار تو شادکام

3 ز من پاس این بر به اسفندیار که ای شیردل مهتر نامدار

4 هرانکس که دارد روانش خرد سر مایهٔ کارها بنگرد

آثار ابوالقاسم فردوسی

5 اثر از داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.