1 کنون خورد باید می خوشگوار که میبوی مشک آید از جویبار
2 هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خنک آنک دل شاد دارد به نوش
3 درم دارد و نقل و جام نبید سر گوسفندی تواند برید
4 مرا نیست فرخ مر آن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست
1 ز بلبل شنیدم یکی داستان که برخواند از گفتهٔ باستان
2 که چون مست باز آمد اسفندیار دژم گشته از خانهٔ شهریار
3 کتایون قیصر که بد مادرش گرفته شب و روز اندر برش
4 چو از خواب بیدار شد تیره شب یکی جام می خواست و بگشاد لب
1 بفرمود تا بهمن آمدش پیش ورا پندها داد ز اندازه بیش
2 بدو گفت اسپ سیه بر نشین بیارای تن را به دیبای چین
3 بنه بر سرت افسر خسروی نگارش همه گوهر پهلوی
4 بران سان که هرکس که بیند ترا ز گردنکشان برگزیند ترا
1 به فرزند پاسخ چنین داد شاه که از راستی بگذری نیست راه
2 ازین بیش کردی که گفتی تو کار که یار تو بادا جهان کردگار
3 نبینم همی دشمنی در جهان نه در آشکارا نه اندر نهان
4 که نام تو یابد نه پیچان شود چه پیچان همانا که بیجان شود
1 چو بگذشت شب گرد کرده عنان برآورد خورشید رخشان سنان
2 نشست از بر تخت زر شهریار بشد پیش او فرخ اسفندیار
3 همی بود پیشش پرستارفش پراندیشه و دست کرده به کش
4 چو در پیش او انجمن شد سپاه ز ناموران وز گردان شاه
1 به شبگیر هنگام بانگ خروس ز درگاه برخاست آوای کوس
2 چو پیلی به اسپ اندر آورد پای بیاورد چون باد لشکر ز جای
3 همی رفت تا پیشش آمد دو راه فرو ماند بر جای پیل و سپاه
4 دژ گنبدان بود راهش یکی دگر سوی ز اول کشید اندکی
1 ز بلبل شنیدم یکی داستان که برخواند از گفتهٔ باستان
2 که چون مست باز آمد اسفندیار دژم گشته از خانهٔ شهریار
3 کتایون قیصر که بد مادرش گرفته شب و روز اندر برش
4 چو از خواب بیدار شد تیره شب یکی جام می خواست و بگشاد لب
1 کتایون چو بشنید شد پر ز خشم به پیش پسر شد پر از آب چشم
2 چنین گفت با فرخ اسنفدیار که ای از کیان جهان یادگار
3 ز بهمن شنیدم که از گلستان همی رفت خواهی به زابلستان
4 ببندی همی رستم زال را خداوند شمشیر و گوپال را
1 بفرمود تا بهمن آمدش پیش ورا پندها داد ز اندازه بیش
2 بدو گفت اسپ سیه بر نشین بیارای تن را به دیبای چین
3 بنه بر سرت افسر خسروی نگارش همه گوهر پهلوی
4 بران سان که هرکس که بیند ترا ز گردنکشان برگزیند ترا
1 چو بشنید رستم ز بهمن سخن پراندیشه شد نامدار کهن
2 چنین گفت کری شنیدم پیام دلم شد به دیدار تو شادکام
3 ز من پاس این بر به اسفندیار که ای شیردل مهتر نامدار
4 هرانکس که دارد روانش خرد سر مایهٔ کارها بنگرد