5 اثر از داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ابوالقاسم فردوسی / شاهنامه ابوالقاسم فردوسی / داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه

داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی

1 یکی کوه بد پیش مرد جوان برانگیخت آن باره را پهلوان

2 نگه کرد بهمن به نخچیرگاه بدید آن بر پهلوان سپاه

3 درختی گرفته به چنگ اندرون بر او نشسته بسی رهنمون

4 یکی نره گوری زده بر درخت نهاده بر خویش گوپال و رخت

1 سخنهای آن نامور پیشگاه چو بشنید بهمن بیامد به راه

2 بپوشید زربفت شاهنشهی بسر بر نهاد آن کلاه مهی

3 خرامان بیامد ز پرده‌سرای درفشی درفشان پس او به پای

4 جهانجوی بگذشت بر هیرمند جوانی سرافراز و اسپی بلند

1 چو بشنید رستم ز بهمن سخن پراندیشه شد نامدار کهن

2 چنین گفت کری شنیدم پیام دلم شد به دیدار تو شادکام

3 ز من پاس این بر به اسفندیار که ای شیردل مهتر نامدار

4 هرانکس که دارد روانش خرد سر مایهٔ کارها بنگرد

1 ز رستم چو بشنید بهمن سخن روان گشت با موبد پاک‌تن

2 تهمتن زمانی به ره در بماند زواره فرامرز را پیش خواند

3 کز ایدر به نزدیک دستان شوید به نزد مه کابلستان شوید

4 بگویید کاسفندیار آمدست جهان را یکی خواستار آمدست

1 چو رستم برفت از لب هیرمند پراندیشه شد نامدار بلند

2 پشوتن که بد شاه را رهنمای بیامد هم‌انگه به پرده سرای

3 چنین گفت با او یل اسفندیار که کاری گرفتیم دشخوار خوار

4 به ایوان رستم مرا کار نیست ورا نزد من نیز دیدار نیست

1 نشست از بر رخش چون پیل مست یکی گرزهٔ گاو پیکر به دست

2 بیامد دمان تا به نزدیک آب سپه را به دیدار او بد شتاب

3 هرانکس که از لشکر او را بدید دلش مهر و پیوند او برگزید

4 همی گفت هرکس که این نامدار نماند به کس جز به سام سوار

1 بفرمود کاسپ سیه زین کنید به بالای او زین زرین کنید

2 پس از لشکر نامور صدسوار برفتند با فرخ اسفندیار

3 بیامد دمان تا لب هیرمند به فتراک بر گرد کرده کمند

4 ازین سو خروشی برآورد رخش وزان روی اسپ یل تاج‌بخش

1 چنین پاسخ آوردش اسفندیار که گفتار بیشی نیاید به کار

2 شکم گرسنه روز نیمی گذشت ز گفتار پیکار بسیار گشت

3 بیارید چیزی که دارید خوان کسی را که بسیار گوید مخوان

4 چو بنهاد رستم به خوردن گرفت بماند اندر آن خوردن اندر شگفت

1 چنین گفت رستم به اسفندیار که کردار ماند ز ما یادگار

2 کنون داده باش و بشنو سخن ازین نامبردار مرد کهن

3 اگر من نرفتی به مازندران به گردن برآورده گرز گران

4 کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس شده گوش کر یکسر از بانگ کوس

1 نشست از بر رخش چون پیل مست یکی گرزهٔ گاو پیکر به دست

2 بیامد دمان تا به نزدیک آب سپه را به دیدار او بد شتاب

3 هرانکس که از لشکر او را بدید دلش مهر و پیوند او برگزید

4 همی گفت هرکس که این نامدار نماند به کس جز به سام سوار

آثار ابوالقاسم فردوسی

5 اثر از داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.