1 یکی کوه بد پیش مرد جوان برانگیخت آن باره را پهلوان
2 نگه کرد بهمن به نخچیرگاه بدید آن بر پهلوان سپاه
3 درختی گرفته به چنگ اندرون بر او نشسته بسی رهنمون
4 یکی نره گوری زده بر درخت نهاده بر خویش گوپال و رخت
1 سخنهای آن نامور پیشگاه چو بشنید بهمن بیامد به راه
2 بپوشید زربفت شاهنشهی بسر بر نهاد آن کلاه مهی
3 خرامان بیامد ز پردهسرای درفشی درفشان پس او به پای
4 جهانجوی بگذشت بر هیرمند جوانی سرافراز و اسپی بلند
1 چو بشنید رستم ز بهمن سخن پراندیشه شد نامدار کهن
2 چنین گفت کری شنیدم پیام دلم شد به دیدار تو شادکام
3 ز من پاس این بر به اسفندیار که ای شیردل مهتر نامدار
4 هرانکس که دارد روانش خرد سر مایهٔ کارها بنگرد
1 ز رستم چو بشنید بهمن سخن روان گشت با موبد پاکتن
2 تهمتن زمانی به ره در بماند زواره فرامرز را پیش خواند
3 کز ایدر به نزدیک دستان شوید به نزد مه کابلستان شوید
4 بگویید کاسفندیار آمدست جهان را یکی خواستار آمدست
1 چو رستم برفت از لب هیرمند پراندیشه شد نامدار بلند
2 پشوتن که بد شاه را رهنمای بیامد همانگه به پرده سرای
3 چنین گفت با او یل اسفندیار که کاری گرفتیم دشخوار خوار
4 به ایوان رستم مرا کار نیست ورا نزد من نیز دیدار نیست
1 نشست از بر رخش چون پیل مست یکی گرزهٔ گاو پیکر به دست
2 بیامد دمان تا به نزدیک آب سپه را به دیدار او بد شتاب
3 هرانکس که از لشکر او را بدید دلش مهر و پیوند او برگزید
4 همی گفت هرکس که این نامدار نماند به کس جز به سام سوار
1 بفرمود کاسپ سیه زین کنید به بالای او زین زرین کنید
2 پس از لشکر نامور صدسوار برفتند با فرخ اسفندیار
3 بیامد دمان تا لب هیرمند به فتراک بر گرد کرده کمند
4 ازین سو خروشی برآورد رخش وزان روی اسپ یل تاجبخش
1 چنین پاسخ آوردش اسفندیار که گفتار بیشی نیاید به کار
2 شکم گرسنه روز نیمی گذشت ز گفتار پیکار بسیار گشت
3 بیارید چیزی که دارید خوان کسی را که بسیار گوید مخوان
4 چو بنهاد رستم به خوردن گرفت بماند اندر آن خوردن اندر شگفت
1 چنین گفت رستم به اسفندیار که کردار ماند ز ما یادگار
2 کنون داده باش و بشنو سخن ازین نامبردار مرد کهن
3 اگر من نرفتی به مازندران به گردن برآورده گرز گران
4 کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس شده گوش کر یکسر از بانگ کوس
1 نشست از بر رخش چون پیل مست یکی گرزهٔ گاو پیکر به دست
2 بیامد دمان تا به نزدیک آب سپه را به دیدار او بد شتاب
3 هرانکس که از لشکر او را بدید دلش مهر و پیوند او برگزید
4 همی گفت هرکس که این نامدار نماند به کس جز به سام سوار