چو بشنید رستم از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 10
1. چو بشنید رستم ز بهمن سخن
پراندیشه شد نامدار کهن
...
1. چو بشنید رستم ز بهمن سخن
پراندیشه شد نامدار کهن
...
1. ز رستم چو بشنید بهمن سخن
روان گشت با موبد پاکتن
...
1. بفرمود کاسپ سیه زین کنید
به بالای او زین زرین کنید
...
1. چو رستم برفت از لب هیرمند
پراندیشه شد نامدار بلند
...
1. نشست از بر رخش چون پیل مست
یکی گرزهٔ گاو پیکر به دست
...
1. چنین گفت با رستم اسفندیار
که این نیک دل مهتر نامدار
...
1. بدو گفت رستم که آرام گیر
چه گویی سخنهای نادلپذیر
...
1. چو از رستم اسفندیار این شنید
بخندید و شادان دلش بردمید
...
1. چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
...
1. چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که گفتار بیشی نیاید به کار
...