چو رستم بدر شد از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 20
1. چو رستم بدر شد ز پردهسرای
زمانی همی بود بر در به پای
...
1. چو رستم بدر شد ز پردهسرای
زمانی همی بود بر در به پای
...
1. چو رستم بیامد به ایوان خویش
نگه کرد چندی به دیوان خویش
...
1. چو شد روز رستم بپوشید گبر
نگهبان تن کرد بر گبر ببر
...
1. بدانگه که رزم یلان شد دراز
همی دیر شد رستم سرفراز
...
1. کمان برگرفتند و تیر خدنگ
ببردند از روی خورشید رنگ
...
1. وزان روی رستم به ایوان رسید
مر او را بران گونه دستان بدید
...
1. ببودند هر دو بران رای مند
سپهبد برآمد به بالا بلند
...
1. سپیده همانگه ز که بر دمید
میان شب تیره اندر چمید
...
1. بدانست رستم که لابه به کار
نیاید همی پیش اسفندیار
...