1 چنان دید گوینده یک شب به خواب که یک جام می داشتی چون گلاب
2 دقیقی ز جایی پدید آمدی بران جام می داستانها زدی
3 به فردوسی آواز دادی که می مخور جز بر آیین کاوس کی
4 که شاهی ز گیتی گزیدی که بخت بدو نازد و لشگر و تاج و تخت
1 چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت فرود آمد از تخت و بربست رخت
2 به بلخ گزین شد بران نوبهار که یزدان پرستان بدان روزگار
3 مران جای را داشتندی چنان که مر مکه را تازیان این زمان
4 بدان خانه شد شاه یزدان پرست فرود آمد از جایگاه نشست
1 چو چندی برآمد برین روزگار خجسته ببود اختر شهریار
2 به شاه کیان گفت زردشت پیر که در دین ما این نباشد هژیر
3 که تو باژ بدهی به سالار چین نه اندر خور دین ما باشد این
4 نباشم برین نیز همداستان که شاهان ما درگه باستان
1 چنان دید گوینده یک شب به خواب که یک جام می داشتی چون گلاب
2 دقیقی ز جایی پدید آمدی بران جام می داستانها زدی
3 به فردوسی آواز دادی که می مخور جز بر آیین کاوس کی
4 که شاهی ز گیتی گزیدی که بخت بدو نازد و لشگر و تاج و تخت
1 برین ایستادند ترکان چین دو تن نیز کردند زیشان گزین
2 یکی نام او بیدرفش بزرگ گوی پیر و جادو ستنبه سترگ
3 دگر جادوی نام او نام خواست که هرگز دلش جز تباهی نخواست
4 یکی نامه بنوشت خوب و هژیر سوی نامور خسرو و دین پذیر
1 بپیچید و نامه بکردش نشان بدادش بدان هر دو گردنکشان
2 بفرمودشان گفت به خرد بوید به ایوان او با هم اندر شوید
3 چو او را ببینید بر تخت و گاه کنید آن زمان خویشتن را دو تاه
4 بر آیین شاهان نمازش برید بر تاج و بر تخت او مگذرید
1 چو یک چند سالان برآمد برین درختی پدید آمد اندر زمین
2 در ایوان گشتاسپ بر سوی کاخ درختی گشن بود بسیار شاخ
3 همه برگ وی پند و بارش خرد کسی کو خرد پرورد کی مرد
4 خجسته پی و نام او زردهشت که آهرمن بدکنش را بکشت
1 همان چون بگفت این سخن شهریار زریر سپهدار و اسفندیار
2 کشیدند شمشیر و گفتند اگر کسی باشد اندر جهان سربسر
3 که نپسندد او را به دینآوری سر اندر نیارد به فرمانبری
4 نیاید بدرگاه فرخنده شاه نبندد میان پیش رخشنده گاه
1 سخن چون بسر برد شاه زمین سیه پیل را خواند و کرد آفرین
2 سپردش بدو گفت بردارشان از ایران به آن مرز بگذارشان
3 فرستادگان سپهدار چین ز پیش جهانجوی شاه زمین
4 برفتند هر دو شده خاکسار جهاندارشان رانده و کرده خوار
1 چو آگاهی آمد به گشتاسپ شاه که سالار چین جملگی با سپاه
2 بیاراسته آمد از جای خویش خشاش یلش را فرستاد پیش
3 چو بشنید کو رفت با لشکرش که ویران کند آن نکو کشورش
4 سپهبدش را گفت فردا پگاه بیارای پیل و بیاور سپاه