چنان دید گوینده از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. چنان دید گوینده یک شب به خواب
که یک جام می داشتی چون گلاب
...
1. چنان دید گوینده یک شب به خواب
که یک جام می داشتی چون گلاب
...
1. چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت
فرود آمد از تخت و بربست رخت
...
1. چو یک چند سالان برآمد برین
درختی پدید آمد اندر زمین
...
1. چو چندی برآمد برین روزگار
خجسته ببود اختر شهریار
...
1. برین ایستادند ترکان چین
دو تن نیز کردند زیشان گزین
...
1. بپیچید و نامه بکردش نشان
بدادش بدان هر دو گردنکشان
...
1. همان چون بگفت این سخن شهریار
زریر سپهدار و اسفندیار
...
1. سخن چون بسر برد شاه زمین
سیه پیل را خواند و کرد آفرین
...
1. چو آگاهی آمد به گشتاسپ شاه
که سالار چین جملگی با سپاه
...
1. چو از بلخ بامی به جیحون رسید
سپهدار لشکر فرود آورید
...