چو از بلخ بامی از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 10
1. چو از بلخ بامی به جیحون رسید
سپهدار لشکر فرود آورید
...
1. چو از بلخ بامی به جیحون رسید
سپهدار لشکر فرود آورید
...
1. چو جاماسپ گفت این سپیده دمید
فروغ ستاره بشد ناپدید
...
1. چو اندر گذشت آن شب و بود روز
بتابید خورشید گیهان فروز
...
1. بیامد سر سروران سپاه
پسر تهم جاماسپ دستور شاه
...
1. دو هفته برآمد برین کارزار
که هزمان همی تیرهتر گشت کار
...
1. پس آگاهی آمد به اسفندیار
که کشته شد آن شاه نیزه گزار
...
1. چو اسفندیار آن گو تهمتن
خداوند اورنگ با سهم و تن
...
1. بدو داد پس شاه بهزاد را
سپه جوشن و خود پولاد را
...
1. چو بازآورید آن گرانمایه کین
بر اسپ زریری برافگند زین
...
1. چو ترکان بدیدند کارجاسپ رفت
همی آید از هر سوی تیغ تفت
...
1. کی نامبردار فرخنده شاه
سوی گاه باز آمد از رزمگاه
...