1 ز یزدان بر آن شاه باد آفرین که نازد بدو تاج و تخت و نگین
2 که گنجش ز بخشش بنالد همی بزرگی ز نامش ببالد همی
3 ز دریا به دریا سپاه وی است جهان زیر فر کلاه وی است
4 خداوند نام و خداوند گنج خداوند شمشیر و خفتان و رنج
1 ز یزدان بر آن شاه باد آفرین که نازد بدو تاج و تخت و نگین
2 که گنجش ز بخشش بنالد همی بزرگی ز نامش ببالد همی
3 ز دریا به دریا سپاه وی است جهان زیر فر کلاه وی است
4 خداوند نام و خداوند گنج خداوند شمشیر و خفتان و رنج
1 چو شد کار پیران ویسه به سر به جنگ دگر شاه پیروزگر
2 بیاراست از هر سوی مهتران برفتند با لشکری بیکران
3 برآمد خروشیدن کرنای به هامون کشیدند پردهسرای
4 به شهر اندرون جای خفتن نماند به دشت اندرون راه رفتن نماند
1 سپهدار توران از آن سوی جاج نشسته به آرام بر تخت عاج
2 دوباره ز لشکر هزاران هزار سپه بود با آلت کارزار
3 نشسته همه خلخ و سرکشان همی سرفرازان و گردنکشان
4 به مرز کروشان زمین هرچ بود ز برگ درخت و ز کشت و درود
1 چو آگاه شد شهریار جهان ز گفتار بیدار کارآگهان
2 ز ترکان وز کار افراسیاب که لشکرگه آورد ز این روی آب
3 سپاهی ز جیحون بدین سو کشید که شد ریگ و سنگ از جهان ناپدید
4 چو بشنید خسرو یلان را بخواند همه گفتنی پیش ایشان براند
1 سپهدار توران از آن سوی جاج نشسته به آرام بر تخت عاج
2 دوباره ز لشکر هزاران هزار سپه بود با آلت کارزار
3 نشسته همه خلخ و سرکشان همی سرفرازان و گردنکشان
4 به مرز کروشان زمین هرچ بود ز برگ درخت و ز کشت و درود
1 بفرمود تا قارن نیکخواه شود باز و پاسخ گزارد ز شاه
2 که این کار ما دیر و دشوار گشت سخنها ز اندازه اندر گذشت
3 هنر یافته مرد سنگی به جنگ نجوید گه رزم چندین درنگ
4 کنون تا خداوند خورشید و ماه که را شاد دارد بدین رزمگاه
1 چو روشن شد آن چادر لاژورد جهان شد به کردار یاقوت زرد
2 نشست از بر اسب جنگی پشنگ ز باد جوانی سرش پر ز جنگ
3 به جوشن بپوشید روشن برش ز آهن کلاه کیان بر سرش
4 درفشش یکی ترک جنگی به چنگ خرامان بیامد به سان پلنگ
1 چو آگاه شد شهریار جهان ز گفتار بیدار کارآگهان
2 ز ترکان وز کار افراسیاب که لشکرگه آورد ز این روی آب
3 سپاهی ز جیحون بدین سو کشید که شد ریگ و سنگ از جهان ناپدید
4 چو بشنید خسرو یلان را بخواند همه گفتنی پیش ایشان براند
1 بدو گفت شاه ای سرفراز مرد نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
2 از ایدر برو تا میان سپاه از ایشان یکی مرد دانا بخواه
3 به کیخسرو از من پیامی رسان که گیتی جز این دارد آیین و سان
4 نبیره که رزم آورد با نیا دلش بر بدی باشد و کیمیا