1 نشست از بر زین سپیدهدمان چو شیر ژیان با یکی ترجمان
2 بیامد به نزدیک ایران سپاه پر از جنگ دل سر پر از کین شاه
3 چو پیران بدانست کو شد بجنگ بر او بر جهان گشت ز اندوه تنگ
4 بجوشیدش از درد هومان جگر یکی داستان یاد کرد از پدر
1 خبر شد به بیژن که هومان چو شیر به پیش نیای تو آمد دلیر
2 چو بشنید بیژن برآشفت سخت به خشم آمد آن شیر پنجه ز بخت
3 بفرمود تا برنهادند زین بر آن پیل تن دیزهٔ دوربین
4 بپوشید رومی زره جنگ را یکی تنگ بر بست شبرنگ را
1 وزآن جایگه روی برگاشتند به شب دشت پیکار بگذاشتند
2 به لشکرگه خویش بازآمدند بر پهلوانان فراز آمدند
3 همه شب به خواب اندر آسیب شیب ز پیکارشان دل شده ناشکیب
4 سپیده چو از کوه سر بردمید شد آن دامن تیره شب ناپدید
1 دو بهره چو از تیره شب درگذشت ز جوش سواران بجوشید دشت
2 گرفتند ترکان همه تاختن بدان تاختن گردن افراختن
3 چو نستیهن آن لشکر کینهخواه بیاورد نزدیک ایران سپاه
4 سپیدهدمان تا بدانجا رسید چو از دیده گه دیدهبانش بدید
1 نویسندهٔ نامه را خواند و گفت برآورد خواهم نهان از نهفت
2 اگر برگشایی تو لب را ز بند زبان آورد بر سرت بر گزند
3 یکی نامه فرمود نزدیک شاه به آگاه کردن ز کار سپاه
4 به خسرو نمود آن کجا رفته بود سخن هرچ پیران بدو گفته بود
1 خبر شد به بیژن که هومان چو شیر به پیش نیای تو آمد دلیر
2 چو بشنید بیژن برآشفت سخت به خشم آمد آن شیر پنجه ز بخت
3 بفرمود تا برنهادند زین بر آن پیل تن دیزهٔ دوربین
4 بپوشید رومی زره جنگ را یکی تنگ بر بست شبرنگ را
1 نویسندهٔ نامه را خواند و گفت برآورد خواهم نهان از نهفت
2 اگر برگشایی تو لب را ز بند زبان آورد بر سرت بر گزند
3 یکی نامه فرمود نزدیک شاه به آگاه کردن ز کار سپاه
4 به خسرو نمود آن کجا رفته بود سخن هرچ پیران بدو گفته بود
1 دبیر خردمند را پیش خواند سخنهای بایسته با او براند
2 چو آن نامه را زود پاسخ نوشت پدید آورید اندر او خوب و زشت
3 نخست آفرین کرد بر کردگار کز او دید نیک و بد روزگار
4 دگر آفرین کرد بر پهلوان که جاوید بادی و روشنروان
1 یکی نامه فرمود پس تا دبیر نویسد سوی پهلوان دلپذیر
2 سر نامه کرد آفرین بزرگ به یزدان پناهش ز دیو سترگ
3 دگر گفت کز کردگار جهان بخواهم همی آشکار و نهان
4 مگر کز میان دو رویه سپاه جهاندار بردارد این کینهگاه
1 یکی نامه فرمود پس تا دبیر نویسد سوی پهلوان دلپذیر
2 سر نامه کرد آفرین بزرگ به یزدان پناهش ز دیو سترگ
3 دگر گفت کز کردگار جهان بخواهم همی آشکار و نهان
4 مگر کز میان دو رویه سپاه جهاندار بردارد این کینهگاه