خبر شد به بیژن از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 9
1. خبر شد به بیژن که هومان چو شیر
به پیش نیای تو آمد دلیر
...
1. خبر شد به بیژن که هومان چو شیر
به پیش نیای تو آمد دلیر
...
1. وزآن جایگه روی برگاشتند
به شب دشت پیکار بگذاشتند
...
1. دو بهره چو از تیره شب درگذشت
ز جوش سواران بجوشید دشت
...
1. نویسندهٔ نامه را خواند و گفت
برآورد خواهم نهان از نهفت
...
1. دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهای بایسته با او براند
...
1. یکی نامه فرمود پس تا دبیر
نویسد سوی پهلوان دلپذیر
...
1. سر نامه کرد آفرین از نخست
دگر پاسخ آورد یکسر درست
...
1. از اسبان گله هرچ شایسته بود
ز هر سو به لشکرگه آورد زود
...
1. به شبگیر چون تاج بر سر نهاد
همانگه فرستاده را در گشاد
...