6 اثر از داستان دوازده رخ در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان دوازده رخ در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

داستان دوازده رخ در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی

1 پس آگاهی آمد به پیروز شاه که آمد ز توران به ایران سپاه

2 جفاپیشه بدگوهر افراسیاب ز کینه نیاید شب و روز خواب

3 برآورد خواهد همی سر ز ننگ ز هر سو فرستاد لشکر بجنگ

4 همی زهر ساید به نوک سنان که تابد مگر سوی ایران عنان

1 دل شاه ترکان چنان کم شنود همیشه به رنج از پی آز بود

2 از آن پس که برگشت زان رزمگاه که رستم بر او کرد گیتی سیاه

3 بشد تازیان تا به خلخ رسید به ننگ از کیان شد سرش ناپدید

4 به کاخ اندر آمد پر آزار دل ابا کاردانان هشیاردل

1 جهان چون به زاری برآید همی بد و نیک روزی سرآید همی

2 چو بستی کمر بر در راه آز شود کار گیتیت یکسر دراز

3 به یک روی جستن بلندی سزاست اگر در میان دم اژدهاست

4 و دیگر که گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ

1 پس آگاهی آمد به پیروز شاه که آمد ز توران به ایران سپاه

2 جفاپیشه بدگوهر افراسیاب ز کینه نیاید شب و روز خواب

3 برآورد خواهد همی سر ز ننگ ز هر سو فرستاد لشکر بجنگ

4 همی زهر ساید به نوک سنان که تابد مگر سوی ایران عنان

1 بی آزار لشکر به فرمان شاه همی رفت منزل به منزل سپاه

2 چو گودرز نزدیک زیبد رسید سران را ز لشکر همی برگزید

3 هزاران دلیران خنجر گزار ز گردان لشکر دلاور سوار

4 از ایرانیان نامور ده‌هزار سخن گوی و اندر خور کارزار

1 چو گیو اندر آمد به پیش پدر همی گفت پاسخ همه دربه در

2 به گودرز گفت اندر آور سپاه به جایی که سازی همی رزمگاه

3 که او را همی آشتی رای نیست به دلش اندرون داد را جای نیست

4 ز هر گونه با او سخن راندم همه هرچ گفتی بر او خواندم

1 وز آن لشکر ترک هومان دلیر به پیش برادر بیامد چو شیر

2 که ای پهلوان رد افراسیاب گرفت اندر این دشت ما را شتاب

3 به هفتم فراز آمد این روزگار میان بسته در جنگ چندین سوار

4 از آهن میان سوده و دل ز کین نهاده دو دیده به ایران زمین

1 نشست از بر زین سپیده‌دمان چو شیر ژیان با یکی ترجمان

2 بیامد به نزدیک ایران سپاه پر از جنگ دل سر پر از کین شاه

3 چو پیران بدانست کو شد بجنگ بر او بر جهان گشت ز اندوه تنگ

4 بجوشیدش از درد هومان جگر یکی داستان یاد کرد از پدر

1 چو گیو اندر آمد به پیش پدر همی گفت پاسخ همه دربه در

2 به گودرز گفت اندر آور سپاه به جایی که سازی همی رزمگاه

3 که او را همی آشتی رای نیست به دلش اندرون داد را جای نیست

4 ز هر گونه با او سخن راندم همه هرچ گفتی بر او خواندم

1 به روز چهارم ز پیش سپاه بشد بیژن گیو تا قلبگاه

2 به پیش پدر شد همه جامه چاک همی بآسمان بر پراگند خاک

3 بدو گفت کای باب کارآزمای چه داری چنین خیره ما را بپای

4 به پنجم فراز آمد این روزگار شب و روز آسایش آموزگار

آثار ابوالقاسم فردوسی

6 اثر از داستان دوازده رخ در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان دوازده رخ در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی