جهان چون به زاری از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. جهان چون به زاری برآید همی
بد و نیک روزی سرآید همی
...
1. جهان چون به زاری برآید همی
بد و نیک روزی سرآید همی
...
1. دل شاه ترکان چنان کم شنود
همیشه به رنج از پی آز بود
...
1. پس آگاهی آمد به پیروز شاه
که آمد ز توران به ایران سپاه
...
1. بی آزار لشکر به فرمان شاه
همی رفت منزل به منزل سپاه
...
1. چو گیو اندر آمد به پیش پدر
همی گفت پاسخ همه دربه در
...
1. به روز چهارم ز پیش سپاه
بشد بیژن گیو تا قلبگاه
...
1. وز آن لشکر ترک هومان دلیر
به پیش برادر بیامد چو شیر
...
1. نشست از بر زین سپیدهدمان
چو شیر ژیان با یکی ترجمان
...
1. خبر شد به بیژن که هومان چو شیر
به پیش نیای تو آمد دلیر
...