1 یکایک به شاه آمد این آگهی که سام آمد از کوه با فرهی
2 بدان آگهی شد منوچهر شاد بسی از جهان آفرین کرد یاد
3 بفرمود تا نوذر نامدار شود تازیان پیش سام سوار
4 کند آفرین کیانی براوی بدان شادمانی که بگشاد روی
1 منوچهر یک هفته با درد بود دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
2 بهشتم بیامد منوچهر شاه بسر بر نهاد آن کیانی کلاه
3 همه پهلوانان روی زمین برو یکسره خواندند آفرین
4 چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد جهان را سراسر همه مژده داد
1 کنون پرشگفتی یکی داستان بپیوندم از گفتهٔ باستان
2 نگه کن که مر سام را روزگار چه بازی نمود ای پسر گوش دار
3 نبود ایچ فرزند مر سام را دلش بود جویندهٔ کام را
4 نگاری بد اندر شبستان اوی ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی
1 ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود
2 بدان بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم نهان از نهفت
3 شما یک به یک رازدار منید پرستنده و غمگسار منید
4 بدانید هر پنج و آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید
1 یکایک به شاه آمد این آگهی که سام آمد از کوه با فرهی
2 بدان آگهی شد منوچهر شاد بسی از جهان آفرین کرد یاد
3 بفرمود تا نوذر نامدار شود تازیان پیش سام سوار
4 کند آفرین کیانی براوی بدان شادمانی که بگشاد روی
1 چنان بد که روزی چنان کرد رای که در پادشاهی بجنبد ز جای
2 برون رفت با ویژهگردان خویش که با او یکی بودشان رای و کیش
3 سوی کشور هندوان کرد رای سوی کابل و دنبر و مرغ و مای
4 به هر جایگاهی بیاراستی می و رود و رامشگران خواستی
1 چنان بد که مهراب روزی پگاه برفت و بیامد ازان بارگاه
2 گذر کرد سوی شبستان خویش همی گشت بر گرد بستان خویش
3 دو خورشید بود اندر ایوان او چو سیندخت و رودابهٔ ماه روی
4 بیاراسته همچو باغ بهار سراپای پر بوی و رنگ و نگار
1 ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود
2 بدان بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم نهان از نهفت
3 شما یک به یک رازدار منید پرستنده و غمگسار منید
4 بدانید هر پنج و آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید
1 پرستنده برخاست از پیش اوی بدان چاره بیچاره بنهاد روی
2 به دیبای رومی بیاراستند سر زلف برگل بپیراستند
3 برفتند هر پنج تا رودبار ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار
4 مه فرودین وسر سال بود لب رود لشکرگه زال بود
1 چو خورشید تابنده شد ناپدید در حجره بستند و گم شد کلید
2 پرستنده شد سوی دستان سام که شد ساخته کار بگذار گام
3 سپهبد سوی کاخ بنهاد روی چنان چون بود مردم جفت جوی
4 برآمد سیه چشم گلرخ به بام چو سرو سهی بر سرش ماه تام