منوچهر یک هفته از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. منوچهر یک هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
...
1. منوچهر یک هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
...
1. کنون پرشگفتی یکی داستان
بپیوندم از گفتهٔ باستان
...
1. یکایک به شاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرهی
...
1. چنان بد که روزی چنان کرد رای
که در پادشاهی بجنبد ز جای
...
1. چنان بد که مهراب روزی پگاه
برفت و بیامد ازان بارگاه
...
1. ورا پنج ترک پرستنده بود
پرستنده و مهربان بنده بود
...
1. پرستنده برخاست از پیش اوی
بدان چاره بیچاره بنهاد روی
...
1. رسیدند خوبان به درگاه کاخ
به دست اندرون هر یک از گل دو شاخ
...
1. چو خورشید تابنده شد ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید
...
1. چو خورشید تابان برآمد ز کوه
برفتند گردان همه همگروه
...