1 بزد نای مهراب و بربست کوس بیاراست لشکر چو چشم خروس
2 ابا ژندهپیلان و رامشگران زمین شد بهشت از کران تا کران
3 ز بس گونه گون پرنیانی درفش چه سرخ و سپید و چه زرد و بنفش
4 چه آوای نای و چه آوای چنگ خروشیدن بوق و آوای زنگ
1 بسی برنیامد برین روزگار که آزاده سرو اندر آمد به بار
2 بهار دل افروز پژمرده شد دلش را غم و رنج بسپرده شد
3 شکم گشت فربه و تن شد گران شد آن ارغوانی رخش زعفران
4 بدو گفت مادر که ای جان مام چه بودت که گشتی چنین زرد فام
1 بیامد یکی موبدی چرب دست مر آن ماه رخ را به می کرد مست
2 بکافید بیرنج پهلوی ماه بتابید مر بچه را سر ز راه
3 چنان بیگزندش برون آورید که کس در جهان این شگفتی ندید
4 یکی بچه بد چون گوی شیرفش به بالا بلند و به دیدار کش
1 چو آگاهی آمد به سام دلیر که شد پور دستان همانند شیر
2 کس اندر جهان کودک نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید
3 بجنبید مرسام را دل ز جای به دیدار آن کودک آمدش رای
4 سپه را به سالار لشکر سپرد برفت و جهاندیدگان را ببرد
1 منوچهر را سال شد بر دو شست ز گیتی همی بار رفتن ببست
2 ستارهشناسان بر او شدند همی ز آسمان داستانها زدند
3 ندیدند روزش کشیدن دراز ز گیتی همی گشت بایست باز
4 بدادند زان روز تلخ آگهی که شد تیره آن تخت شاهنشهی