1 همی رند دستان گرفته شتاب چو پرنده مرغ و چو کشتی برآب
2 کسی را نبد ز آمدنش آگهی پذیره نرفتند با فرهی
3 خروشی برآمد ز پرده سرای که آمد ز ره زال فرخندهرای
4 پذیره شدش سام یل شادمان همی داشت اندر برش یک زمان
1 بزد نای مهراب و بربست کوس بیاراست لشکر چو چشم خروس
2 ابا ژندهپیلان و رامشگران زمین شد بهشت از کران تا کران
3 ز بس گونه گون پرنیانی درفش چه سرخ و سپید و چه زرد و بنفش
4 چه آوای نای و چه آوای چنگ خروشیدن بوق و آوای زنگ
1 بیامد یکی موبدی چرب دست مر آن ماه رخ را به می کرد مست
2 بکافید بیرنج پهلوی ماه بتابید مر بچه را سر ز راه
3 چنان بیگزندش برون آورید که کس در جهان این شگفتی ندید
4 یکی بچه بد چون گوی شیرفش به بالا بلند و به دیدار کش
1 چو آگاهی آمد به سام دلیر که شد پور دستان همانند شیر
2 کس اندر جهان کودک نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید
3 بجنبید مرسام را دل ز جای به دیدار آن کودک آمدش رای
4 سپه را به سالار لشکر سپرد برفت و جهاندیدگان را ببرد
1 منوچهر را سال شد بر دو شست ز گیتی همی بار رفتن ببست
2 ستارهشناسان بر او شدند همی ز آسمان داستانها زدند
3 ندیدند روزش کشیدن دراز ز گیتی همی گشت بایست باز
4 بدادند زان روز تلخ آگهی که شد تیره آن تخت شاهنشهی
1 چو آگاهی آمد به سام دلیر که شد پور دستان همانند شیر
2 کس اندر جهان کودک نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید
3 بجنبید مرسام را دل ز جای به دیدار آن کودک آمدش رای
4 سپه را به سالار لشکر سپرد برفت و جهاندیدگان را ببرد