1 رسیدند خوبان به درگاه کاخ به دست اندرون هر یک از گل دو شاخ
2 نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ
3 که بیگه ز درگاه بیرون شوید شگفت آیدم تا شما چون شوید
4 بتان پاسخش را بیاراستند به تنگی دل از جای برخاستند
1 چو خورشید تابان برآمد ز کوه برفتند گردان همه همگروه
2 بدیدند مر پهلوان را پگاه وزان جایگه برگرفتند راه
3 سپهبد فرستاد خواننده را که خواند بزرگان داننده را
4 چو دستور فرزانه با موبدان سرافراز گردان و فرخ ردان
1 میان سپهدار و آن سرو بن زنی بود گوینده شیرین سخن
2 پیام آوریدی سوی پهلوان هم از پهلوان سوی سرو روان
3 سپهدار دستان مر او را بخواند سخن هر چه بشنید با او براند
4 بدو گفت نزدیک رودابه رو بگویش که ای نیک دل ماه نو
1 چو آمد ز درگاه مهراب شاد همی کرد از زال بسیار یاد
2 گرانمایه سیندخت را خفته دید رخش پژمریده دل آشفته دید
3 بپرسید و گفتا چه بودت بگوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی
4 چنین داد پاسخ به مهراب باز که اندیشه اندر دلم شد دراز
1 چو برخاست از خواب با موبدان یکی انجمن کرد با بخردان
2 گشاد آن سخن بر ستاره شمر که فرجام این بر چه باشد گذر
3 دو گوهر چو آب و چو آتش به هم برآمیخته باشد از بن ستم
4 همانا که باشد به روز شمار فریدون و ضحاک را کارزار
1 چو خورشید تابان برآمد ز کوه برفتند گردان همه همگروه
2 بدیدند مر پهلوان را پگاه وزان جایگه برگرفتند راه
3 سپهبد فرستاد خواننده را که خواند بزرگان داننده را
4 چو دستور فرزانه با موبدان سرافراز گردان و فرخ ردان
1 پس آگاهی آمد به شاه بزرگ ز مهراب و دستان سام سترگ
2 ز پیوند مهراب وز مهر زال وزان ناهمالان گشته همال
3 سخن رفت هر گونه با موبدان به پیش سرافراز شاه ردان
4 چنین گفت با بخردان شهریار که بر ما شود زین دژم روزگار
1 به مهراب و دستان رسید این سخن که شاه و سپهبد فگندند بن
2 خروشان ز کابل همی رفت زال فروهشته لفج و برآورده یال
3 همی گفت اگر اژدهای دژم بیاید که گیتی بسوزد به دم
4 چو کابلستان را بخواهد بسود نخستین سر من بباید درود
1 چو آمد ز درگاه مهراب شاد همی کرد از زال بسیار یاد
2 گرانمایه سیندخت را خفته دید رخش پژمریده دل آشفته دید
3 بپرسید و گفتا چه بودت بگوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی
4 چنین داد پاسخ به مهراب باز که اندیشه اندر دلم شد دراز
1 به مهراب و دستان رسید این سخن که شاه و سپهبد فگندند بن
2 خروشان ز کابل همی رفت زال فروهشته لفج و برآورده یال
3 همی گفت اگر اژدهای دژم بیاید که گیتی بسوزد به دم
4 چو کابلستان را بخواهد بسود نخستین سر من بباید درود