1 چو شد ساخته کار خود بر نشست چو گردی به مردی میان را ببست
2 یکی ترگ رومی به سر بر نهاد یکی باره زیراندرش همچو باد
3 بیامد گرازان به درگاه سام نه آواز داد و نه برگفت نام
4 به کار آگهان گفت تا ناگهان بگویند با سرفراز جهان
1 چو در کابل این داستان فاش گشت سر مرزبان پر ز پرخاش گشت
2 برآشفت و سیندخت را پیش خواند همه خشم رودابه بر وی براند
3 بدو گفت کاکنون جزین رای نیست که با شاه گیتی مرا پای نیست
4 که آرمت با دخت ناپاک تن کشم زارتان بر سر انجمن
1 پس آن نامهٔ سام پاسخ نوشت شگفتی سخنهای فرخ نوشت
2 که ای نامور پهلوان دلیر به هر کار پیروز برسان شیر
3 نبیند چو تو نیز گردان سپهر به رزم و به بزم و به رای و به چهر
4 همان پور فرخنده زال سوار کزو ماند اندر جهان یادگار
1 بفرمود تا موبدان و ردان ستارهشناسان و هم بخردان
2 کنند انجمن پیش تخت بلند به کار سپهری پژوهش کنند
3 برفتند و بردند رنج دراز که تا با ستاره چه دارند راز
4 سه روز اندران کارشان شد درنگ برفتند با زیج رومی به چنگ
1 زمانی پر اندیشه شد زال زر برآورد یال و بگسترد بر
2 وزان پس به پاسخ زبان برگشاد همه پرسش موبدان کرد یاد
3 نخست از ده و دو درخت بلند که هر یک همی شاخ سی برکشند
4 به سالی ده و دو بود ماه نو چو شاه نو آیین ابر گاه نو
1 چنین گفت پس شاه گردن فراز کزین هر چه گفتید دارید راز
2 بخواند آن زمان زال را شهریار کزو خواست کردن سخن خواستار
3 بدان تا بپرسند ازو چند چیز نهفته سخنهای دیرینه نیز
4 نشستند بیدار دل بخردان همان زال با نامور موبدان
1 همی رند دستان گرفته شتاب چو پرنده مرغ و چو کشتی برآب
2 کسی را نبد ز آمدنش آگهی پذیره نرفتند با فرهی
3 خروشی برآمد ز پرده سرای که آمد ز ره زال فرخندهرای
4 پذیره شدش سام یل شادمان همی داشت اندر برش یک زمان
1 پس آگاهی آمد سوی شهریار که آمد ز ره زال سام سوار
2 پذیره شدندش همه سرکشان که بودند در پادشاهی نشان
3 چو آمد به نزدیکی بارگاه سبک نزد شاهش گشادند راه
4 چو نزدیک شاه اندر آمد زمین ببوسید و بر شاه کرد آفرین
1 چو شد ساخته کار خود بر نشست چو گردی به مردی میان را ببست
2 یکی ترگ رومی به سر بر نهاد یکی باره زیراندرش همچو باد
3 بیامد گرازان به درگاه سام نه آواز داد و نه برگفت نام
4 به کار آگهان گفت تا ناگهان بگویند با سرفراز جهان
1 بسی برنیامد برین روزگار که آزاده سرو اندر آمد به بار
2 بهار دل افروز پژمرده شد دلش را غم و رنج بسپرده شد
3 شکم گشت فربه و تن شد گران شد آن ارغوانی رخش زعفران
4 بدو گفت مادر که ای جان مام چه بودت که گشتی چنین زرد فام