1 تو خلاقی و هم رزاق مایی تو که خلق دو عالم را خدایی
2 تو رزاقی و فایز در پی رزق دوان هر سو ز بی شرم و حیایی
1 دریغا دل نمی شد روز اول گرفتار بت گیسو مسلسل
2 چه خوش باشد نشینم در وثاقش به ترکی وار گویم:«گل پری گل»
1 بت مستوری سر تا قدم ناز به ناز از نازنینان گشته ممتاز
2 پریرویان همه در چشم فایز چو مرغ کرکسند و یار شهباز
1 سحر شور عنا دل بر چمنهاست ز شبنم زلف سنبل در شکنهاست
2 دل فایز همه ذوق لب یار چو دیوانه ز خود با خود سخنهاست
1 سحر دل گفت با نایی نوایی شکایتها ز دست بیوفایی
2 ببین فایز چسان گردیده جسمم شده سوراخ سوراخ از جدایی
1 گهی دل روبروی انور تو گهی چون گیسوان پشت سر تو
2 بتا فایز نمی داند معین که تو پیش دلی یا دل بر تو
1 بتا یکباره اخراجم نمودی به تیر عشق آماجم نمودی
2 ز دام زلف و چشم یار فایز کمین کردی و تاراجم نمودی
1 زهر سو تیر مژگان عاجل آید پیاپی، بی تامل بر دل آید
2 نشد معلوم فایز کشته کیست که از مقتول حاصل قاتل آید
1 اگر برتر بتم بعد از وفاتم گذار آری به قربان وفاتم
2 ز آب لعل لب فایز ره مهر حیاتم ده که پامال حیاتم
1 سحر گلبرگ تر شد از جواهر به دور مه چو پروین گشت ظاهر
2 بت فایز عرق بر چهره جاری چو وانهاری به جنت شد مظاهر