1 مزن شانه به زلف پرشکن را مپوش از سنبل تر یاسمن را
2 دل فایز وطن دارد در آن زلف مکن دور از وطن اهل وطن را
1 عجب دارم از آن زلف چلیپا که دارد صد هزاران دل در آن جا
2 بت فایز! مزن شانه بر آن زلف مکن ویرانه خود آن آشیانها
1 بهار آمد گلستان شد مطرا شدند از نوعنا دل مست و شیدا
2 جوانی کاش فایز! بد چو گلشن که هر ساله شدی سرسبز و خضرا
1 بتا آهسته تر بردار پا را از این دام بلا بردار ما را
2 سراغ نیمه جان داری ز فایز بیا بستان سر منت خدا را
1 اگر خواهی بسوزانی جهان را رخی بنما بیفشان گیسوان را
2 بت فایز اشارت کن به ابروت بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
1 به رخ جا داده ای زلف سیه را به کام عقرب افکندی تو مه را
2 که دیده عقرب جراره فایز؟ زند پهلو به ماه چهارده را
1 مرا خلد برین دی بودیم جا کنونم دوزخ است امروز ماوا
2 نمانده دی نماند فایز امروز خدا داند چه باشد حال فردا
1 به دست آن بت طاووس زیبا میان عاشقان شد فتنه برپا
2 دل فایز همیشه در هراس است که ما کشته شویم و یار رسوا
1 به زیر پرده آن روی دل آرا بود چون شمع در فانوس پیدا
2 دل فایز چو پروانه به دورش مدامش سوختن باشد تمنا
1 بگو آن قاصد نیکو لقا را ببر بر دوستان پیغام ما را
2 همان ساعت که دیدی یار فایز به خاطر آوری این بینوا را