1 اگر خواهی بسوزانی جهان را رخی بنما بیفشان گیسوان را
2 بت فایز اشارت کن به ابروت بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
1 مرا خلد برین دی بودیم جا کنونم دوزخ است امروز ماوا
2 نمانده دی نماند فایز امروز خدا داند چه باشد حال فردا
1 به رخ جا دادهای زلف سیه را به کام عقرب افکندی تو مه را
2 که دیده عقرب جراره فایز؟ زند پهلو به ماه چارده را
1 به زیر پرده آن روی دلآرا بود چون شمع در فانوس پیدا
2 دل فایز چو پروانه به دورش مدامش سوختن باشد تمنا
1 صنم تا کی دل ما را کنی آب دل نازک ندارد اینقدر تاب
2 اگر تو راست میگویی به فایز به بیداری بیا پیشم نه در خواب
1 سحرگه زورق سیمین مهتاب چو در دریای اخضر گشت غرقاب
2 بت فایز ز هامون سر برآورد دوباره شد شب مهتاب احباب
1 دلم در نزد جانان است امشب چو مرغ نیمبریان است امشب
2 کبابی از دل فایز بسازید که سرو ناز مهمان است امشب
1 نسیم روحپرور دارد امشب شمیم زلف دلبر دارد امشب
2 گمانم یار در راه است، فایز که این دل شور در سر دارد امشب
1 سوار خنگ خوشرفتارم امشب روانه جانب دلدارم امشب
2 چو سلطان حبش فایز ز شوقش جهان زیر نگین پندارم امشب
1 بگو با دلبر ترسایی امشب چه میشد گر که بی ترس آیی امشب
2 لبان خشک فایز را ز رحمت بر آن لعل لب ترسایی امشب