1 هر روز کمان گوشه تو بگراید رو دلبرکی جو که ترا برباید
2 یا هر که ترا دید ترا سیر آید بس مرغدلی اگر نباشد شاید
1 غم دیدم از آن کس که مرا می باید ببریدم از و تادل من بگشاید
2 نا دیدن او مرا همی بگزاید گرگ آشتیی کنم چه تا پیش آید
1 آن روز چه بد که با قضا یار شدم دیدار ترا به جان خریدار شدم
2 آن روز به بازی به سر کار شدم تا لاجرم امروز گرفتار شدم
1 ای دوست تر، از دو دیده و بینایی ای آنکه ز پیش چشم ناپیدایی
2 آن روز که آمدی مرا دربایی گر تا به قیامت تو غذانی (؟) نایی
1 دانم که دلم به مهر تو خرسندست اندازه مهر تو ندانم چندست
2 رخسار تو دلگشا و لب دلبندست گفتار خوش تو روح را پیوندست
1 یک خانه بتانند به جای اندر خور از تو مهتر و تو زایشان کهتر
2 چونین تو به تک ز همگنان در مگذر نتوان به تکی به طوس شد جان پدر
1 ای ساده گل و ساده می و ساده شکر زین کار که با تو کردم اندوه مخور
2 چندان باشدکه به شوی جان پدر حال تو دگر گردد و کار تو دگر
1 گویند گرفت یار تو یار دگر از رشک همی گویند ای جان پدر
2 جانا تو به گفتگوی ایشان منگر خر خوبیند که غرقه شد پالانگر
1 ای گلبن نو رسیده در باغ بهار گلهای ترا ز بیم خار بسیار
2 زین کار که با تو کردم اندیشه مدار ایمن کردم گل ترا از غم خار
1 ای دوست به یک سخن ز من بگریزی خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی
2 بد گشتی از آن که با بدان آمیزی بادیگ بمنشین که سیه برخیزی