1 بگرستم زار پیش آن کام و هوا گفتا مگری پند همی داد مرا
2 پنداشت مگر کآب نماند فردا نتوان کردن تهی به ساغر دریا
1 پیوسته همی جفا نمایی تو مرا از برداری مگر تو دیوان جفا
2 آگاهی نیست از وفا هیچ ترا ای جان پدر نه شیر مرغست وفا
1 گفتم رخ تو بهار خندان منست گفت آن تو نیز باغ و بستان منست
2 گفتم لب شکرین تو آن منست گفت از تو دریغ نیست گرجان منست
1 این مشک سیه که یار را بالینست پیرایه ماه و زینت پروینست
2 زلف سیهت بلای من چندنیست باز این چه بلای خط مشک آگینست
1 آن مشک سیه که با سمن پیوسته ست از دیدن او دل جهانی خسته ست
2 یا رب زنخست هم بر آنسان رسته ست یا او به تکلف فراوان بسته ست
1 دانم که دلم به مهر تو خرسندست اندازه مهر تو ندانم چندست
2 رخسار تو دلگشا و لب دلبندست گفتار خوش تو روح را پیوندست
1 این کار نگرکه از تو امروز مراست بازار بهشتیان چنین باشد راست
2 نه بوسه فروشی تو به نرخی که سزاست نه بوسه خری بدانچه در حکم رواست
1 غم دیدم از آن کس که مرا می باید ببریدم از و تادل من بگشاید
2 نا دیدن او مرا همی بگزاید گرگ آشتیی کنم چه تا پیش آید
1 پیوسته مرا همی نمایی بیداد وانگاه ز من چشم همی داری داد
2 تو پنداری که با تو من باشم شاد زین دستخوشی منت که آگاهی داد
1 هر روز کمان گوشه تو بگراید رو دلبرکی جو که ترا برباید
2 یا هر که ترا دید ترا سیر آید بس مرغدلی اگر نباشد شاید