1 یاری بودی سخت بآیین و بسنگ همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ
2 این خو تو ازو گرفته ای ای سرهنگ انگور ز انگور همی گیرد رنگ
1 صد بار زمن شنیده بودی کم و بیش کایزد همه را هر چه کنند آرد پیش
2 در کرده خویش مانده ای ای درویش چه چون کندی فزون زاندازه خویش
1 خط آوردی رواست بر روی چو ماه خوشتر گشتی از آنچه بودی صد راه
2 در آرزوی خط تو خوبان سپاه بر روی همی کشند خطهای سیاه
1 این کار نگرکه از تو امروز مراست بازار بهشتیان چنین باشد راست
2 نه بوسه فروشی تو به نرخی که سزاست نه بوسه خری بدانچه در حکم رواست
1 پیوسته همی جفا نمایی تو مرا از برداری مگر تو دیوان جفا
2 آگاهی نیست از وفا هیچ ترا ای جان پدر نه شیر مرغست وفا
1 پیوسته مرا همی نمایی بیداد وانگاه ز من چشم همی داری داد
2 تو پنداری که با تو من باشم شاد زین دستخوشی منت که آگاهی داد
1 بگرستم زار پیش آن کام و هوا گفتا مگری پند همی داد مرا
2 پنداشت مگر کآب نماند فردا نتوان کردن تهی به ساغر دریا
1 با من چو گل شکفته باشی گه گه گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه
2 روزی همه آری کنی و روزی نه یک ره صنما بنه مرا بریک ره
1 صد ره گفتم که با من از عهد مخند تا من به تو باشم از جهانی خرسند
2 این پند ترا نیامد آن روز پسند هین خیز و دهل در چو بنپذیری پند
1 آن مشک سیه که با سمن پیوسته ست از دیدن او دل جهانی خسته ست
2 یا رب زنخست هم بر آنسان رسته ست یا او به تکلف فراوان بسته ست