1 خواهی که بدت رو ندهد خوشخو باش با اهل دو کون یکدل و یکرو باش
2 هر سو که رود خلق تو دیگر سو باش یعنی که مباش با کسی با او باش
1 جانم بدو لعل جانفزای تو فدا روحم به نسیم عطرسای تو فدا
2 آشفته دلم به عشوه های تو فدا فرسوده تنم به خاک پای تو فدا
1 دل نیست که در زلف پریشان تو نیست جان نیست که سرگشته هجران تو نیست
2 گویی که دلت زان منست آن تو نیست جان آن منست گوئیا جان تو نیست
1 گر زهر غمم کند هلاک ای ساقی تریاک میم دهی چه باک ای ساقی
2 دل شد چو ز توبه جرمناک ای ساقی آن جرم به باده شوی باک ای ساقی
1 در عشق مباش پیش رندان گستاخ چون بنده بود به نزد سلطان گستاخ
2 از دوست چو وصل یافت نتوان گستاخ عاقل بادب باشد و نادان گستاخ
1 تو نامدی و مهر فلک جلوه نمود تو رفتی و مهر بود بر چرخ کبود
2 آید بر خم خون دل از دیده فرود از آمدن دیر تو و رفتن زود