1 در غربتم افتاده ز هجران حبیب از شدت ضعف گشته با مرگ قریب
2 یاری نه که آرد بسر خسته طبیب زاری نه که جوید کفن از بهر غریب
1 هر لحظه گر از چرخ جفایی رسدت وز حادثه زمان بلایی رسدت
2 غم نیست گر از مهی جفایی رسدت سر چون سر زلف او به پایی رسدت
1 تا کی ستم و محنت هجران کشمت باشد که شبی به بیت الاحزان کشمت
2 از چاک درون دل ویران کشمت وانگاه ز دل به خلوت جان کشمت
1 دل نیست که در زلف پریشان تو نیست جان نیست که سرگشته هجران تو نیست
2 گویی که دلت زان منست آن تو نیست جان آن منست گوئیا جان تو نیست
1 در جام بلورین می همچون یاقوت گر یابم و سازم شب و روز آنرا قوت
2 تا در فلک پیر و سپهر فرتوت چون هر دو شود حواس و عقلم مبهوت
1 ضعفم را آن میان چون مو باعث قتلم را آن طره هندو باعث
2 عمرم را آن قامت دلجو باعث جانم را آن لعل سخنگو باعث
1 چشمت که طریق سحر ازو یافت رواج از بابل و کشمیر همی گیرد باج
2 عیار صفت ربوده گاه تاراج از تن ها سر چنانک از سرها تاج
1 ساقی به من غمزده پیش آر قدح هر چند بود بزرگ بردار قدح
2 گر زانکه بود سپهر دوار قدح در یک دو کشش کنم نگونسار قدح
1 در عشق مباش پیش رندان گستاخ چون بنده بود به نزد سلطان گستاخ
2 از دوست چو وصل یافت نتوان گستاخ عاقل بادب باشد و نادان گستاخ
1 در عاشقی آن کس که مجرد باشد به زانکه به عقل و هش مقید باشد
2 آن کو ز قبول دم زند رد باشد ور دعوی نیکویی کند بد باشد