1 در بحر سرشکم از نجوب است حباب نی نی که دروست آفرینش پایاب
2 گردون به هزار کوکب در خوشاب افتاده بسان صدفی در گرداب
1 رفتی و دل از غمت فگارست هنوز وز شوق تو چشمم اشکبارست هنوز
2 واگرد که جان ز هجر زارست هنوز باز آی که دل در انتظارست هنوز
1 در عاشقی آن کس که مجرد باشد به زانکه به عقل و هش مقید باشد
2 آن کو ز قبول دم زند رد باشد ور دعوی نیکویی کند بد باشد
1 دارم ز وجود خود پریشانی و بس وز جمله کرده ها پشیمانی و بس
2 از عقل نصیبم شده نادانی و بس بر نادانی خویش حیرانی و بس
1 رفتی و بچشمم از تو تابست هنوز چشمم ز خیال تو پرآبست هنوز
2 تن زاتش عشق تو کبابست هنوز باز آ که دل از غمت خرابست هنوز
1 یاران چو کشند در بهاران می صاف من گر چه ز زهد و توبه پیش آرم لاف
2 دارندم اگر ز می بدان هرزه معاف در عالم یاری نبود از انصاف
1 تا اندر دل تاب و توانی بودم تا در بدن از روح نشانی بودم
2 دل مایل حسن دلستانی بودم جان واله آشوب جهانی بودم
1 ضعفم را آن میان چون مو باعث قتلم را آن طره هندو باعث
2 عمرم را آن قامت دلجو باعث جانم را آن لعل سخنگو باعث
1 آمد به چمن قافله باد بهار از سنبل تر نافه چین بسته بتار
2 از غنچه که کرده بیضه نرگس اظهار گویا که به چشمش از رمد هست غبار
1 تا شد بدرون آتش هجران واقع وانگه ز برونم اشک غلطان واقع
2 شد سعی بدانچه بود امکان واقع آن شعله بآب کشت نتوان واقع