1 در لوح عدم نهان بود نقش وجود چینی، حبشی هر آنچه در امکان بود
2 خورشید قدم برآمد از اوج شهود ماهیت هر یکی جدا باز نمود
1 روزیکه فلک بکشت ما داس نهد نامرد چو مرده تن بکرباس نهد
2 کو شیر دلی که زیر شمشیر فنا دندان بجگر جگر بالماس نهد
1 گاهی ز هوای روز وصلیم نژند گاهی ز شب فراق داریم گزند
2 تا چند عذاب شب که کی روز شود مردیم ز غصه ایفلک تا کی و چند
1 ای دل بهوس روزی ننهاده مخواه با قسمت خود بساز و از غصه مکاه
2 صد سال نگردد بهزار آب سفید رویی که بسیلی طمع گشت سیاه
1 در میکده ها حکم جنونم کردند در صومعه رفتم و برونم کردند
2 هم گوشه ی میخانه که توبه شکنان مژگان سیه سرخ بخونم کردند
1 تا خار کند نزاع همسنگی گل زایل نشود ز غنچه دلتنگی گل
2 مادام که در حجاب نشوست و نما ظاهر نشود کمال یکرنگی گل
1 وقتست که رنگریزی تاک کنند خوبان چمن جلوه بر افلاک کنند
2 چون خیل ملک یکایک اوراق درخت آیند فرود و سجده بر خاک کنند
1 آن قوم که اسرار ازل بنهفتند در پرده ی دل گوهر وحدت سفتند
2 گر غیرت آن نبودی و ترک ادب آن نکته که بود گفتنی می گفتند
1 از گلشن جان غرض گل روی تو بود زین باغ مراد سرود دلجوی تو بود
2 مقصود از آفرینش لوح و قلم نقش خط سبز و طاق ابروی تو بود
1 تا هستی ما فنای مطلق نشود جان را صفت بقا محقق نشود
2 تا بر سر دار سر نبازد منصور بیخود متکلم انا الحق نشود