تا از صفت وجود فانی از بابافغانی شیرازی رباعی 1
1. تا از صفت وجود فانی نشوی
باقی بجمال جاودانی نشوی
1. تا از صفت وجود فانی نشوی
باقی بجمال جاودانی نشوی
1. تا چند بنفس خویش بیداد کنیم
خود را بزوال عقل دلشاد کنیم
1. تا هستی ما فنای مطلق نشود
جان را صفت بقا محقق نشود
1. در لوح عدم نهان بود نقش وجود
چینی، حبشی هر آنچه در امکان بود
1. من کیستم آتش بدل افروخته یی
وز شعله ی عشق آتش اندوخته یی
1. روزیکه فلک بکشت ما داس نهد
نامرد چو مرده تن بکرباس نهد
1. آنم که نه آب در دلم جسته نه تاب
وز باده فتاده مست بر خاک خراب
1. ای با همه در میان وادی با همه یار
وی چون گل و می مدام در دست و کنار
1. تا جان ترا فنا میسر نشود
از نور بقا دلت منور نشود
1. آن قوم که اسرار ازل بنهفتند
در پرده ی دل گوهر وحدت سفتند
1. وقتست که رنگریزی تاک کنند
خوبان چمن جلوه بر افلاک کنند
1. منت که رسیدیم بکام دل ازو
حل گشت بما جهان جهان مشکل ازو