1 وقتست که رنگریزی تاک کنند خوبان چمن جلوه بر افلاک کنند
2 چون خیل ملک یکایک اوراق درخت آیند فرود و سجده بر خاک کنند
1 منت که رسیدیم بکام دل ازو حل گشت بما جهان جهان مشکل ازو
2 بنگر که چه سهو کرده باشیم همه معشوق چنین بما و ما غافل ازو
1 ساقی قدحی که از میان خواهم رفت آشفته و مست از جهان خواهم رفت
2 در آمدنم نبود از هیچ خبر آن دم که روم نیز چنان خواهم رفت
1 افسوس که آتشم ببیهوده فسرد وین جام لبالبم رسیدست بدرد
2 کوشم که کنم دگر چراغی روشن ترسم که چو برفروزمش باید مرد
1 هر دم چو فلک بوضع دیگر گردد کام دل ازو کجا میسر گردد
2 صد دور کند بکام خود سیر ولی چون دور مراد ما رسد بر گردد
1 تا از نظرم نهفته یی همچو پری دیوانه شدم ز غایت در بدری
2 گر بیخبر آمدم بکوی تو مرنج کز خود خبرم نبود از بیخبری
1 جام می و بزم عشرت از میخواران فردوس جزای عمل هشیاران
2 نظاره ی سرو و ارغوان از یاران عشاق و خیال آتشین رخساران
1 من می نه پی دفع خرد می نوشم حقا که بدفع خوی بد می کوشم
2 عیبست مرا که خود گریزانم ازو این عیب ز دیده های خود می پوشم
1 تا خار کند نزاع همسنگی گل زایل نشود ز غنچه دلتنگی گل
2 مادام که در حجاب نشوست و نما ظاهر نشود کمال یکرنگی گل
1 از گلشن جان غرض گل روی تو بود زین باغ مراد سرود دلجوی تو بود
2 مقصود از آفرینش لوح و قلم نقش خط سبز و طاق ابروی تو بود