1 ای نظم تو نو گل گلستان خیال نثر تو خوش آیندتر از آب زلال
2 در صورت نظم و نثر لطف سخنت چون روح مصورست و چون سحر حلال
1 من می نه پی دفع خرد می نوشم حقا که بدفع خوی بد می کوشم
2 عیبست مرا که خود گریزانم ازو این عیب ز دیده های خود می پوشم
1 هر چند که خرقه ام شراب آلودست سیل مژه ی ترم بخون پالودست
2 با آنکه دلم ز خلق ناخشنودست نومید نیم که عاقبت محمودست
1 تا جان ترا فنا میسر نشود از نور بقا دلت منور نشود
2 یکرو شوو یکجهت که انوار خدا در اینه ی دو رو مصور نشود
1 هر دم چو فلک بوضع دیگر گردد کام دل ازو کجا میسر گردد
2 صد دور کند بکام خود سیر ولی چون دور مراد ما رسد بر گردد
1 می نوش که شد چمن زر افشان ز خزان رخ چون گل آتشین کن از آب رزان
2 کز خاک بسی سرو و قد لاله عذار آیند روان روند چون باد وزان
1 من کیستم آتش بدل افروخته یی وز شعله ی عشق آتش اندوخته یی
2 در مهر و وفا چو سنگ آتش برگم باشد که رسم بصحبت سوخته یی
1 منت که رسیدیم بکام دل ازو حل گشت بما جهان جهان مشکل ازو
2 بنگر که چه سهو کرده باشیم همه معشوق چنین بما و ما غافل ازو
1 روزی دلم از پی سرانجام نشد جانم نفسی مایل آرام نشد
2 سرتاسر صحرای جهان پیمودم رفتم، چو غزال چشم او رام نشد
1 تا از نظرم نهفته یی همچو پری دیوانه شدم ز غایت در بدری
2 گر بیخبر آمدم بکوی تو مرنج کز خود خبرم نبود از بیخبری