1 بازاز سمن و گل چمن آراست جهان را جان تازه شد از لطف هوا پیر و جوان را
2 صورتگر اشجار ز عکس گل و نسرین سیمای سمن داد شب غالیه سان را
3 آیینه ی خور خاصیت کاهربا یافت کز روی گل زرد رباید یرقان را
4 وقتست که مشاطه گر لاله گشاید چون نافه ی سربسته سر غالیه دان را
1 ای زندگی از غنچه ی لعل تو روان را چون روی تو نشکفته گلی گلشن جان را
2 دل گرم می وصل تو در ساغر خورشید یکذره چه تاب آورد این رطل گران را
3 هر وقت سحر، غنچه ی سیراب ز شبنم شوید جهت گفتن نام تو دهان را
4 گر از نفس گل نشود بوی تو ظاهر بلبل نکند این همه فریاد و فغان را
1 بود پیوسته نیت در ریاض روضه روان را که بوسد آستان روضه ی شاه خراسان را
2 مه ایوان یثرب افتاب مشرق و مغرب که سقف مشهدش همسایه آمد عرش رحمان را
3 سجود آستانش دولت دنیا و دین بخشد همین دولت بسست از دین و دنیا اهل ایمان را
4 نظر در صورت قندیل محراب مزارش کن اگر از چشمه ی خورشید جویی آب حیوان را
1 منم پیوسته در بزم سقیهم ربهم شارب ز جام ساقی کوثر علی بن ابی طالب
2 به دوران گر نصیب خضر گشتی جرعه یی زان می به آب چشمه ی حیوان نگشتی تا ابد راغب
3 گدایان قلندر شیوه ی ملک ولایت را بود نزل بقا از خوان شاه اولیا راتب
4 در آن مجلس که می نوشند مستان ره عشقش خضر آنجا بود ساقی و افلاطون بود مطرب
1 تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدفست گوهر بحر سخن مدحت شاه نجفست
2 والی ملک عرب سرور اشراف قریش آنکه تشریف قدومش دو جهان را شرفست
3 شمع جمعست چو در گوشه ی محراب دعاست آفتابیست فروزنده چو در پیش صفست
4 نغمه ی مهر علی از دل پر درد شنو کاین نه صوتیست که در زمزمه ی چنگ و دفست
1 بر کاینات آنچه یقین فرض و واجبست مهر و محبت اسدالله غالبست
2 انسان ندانمش که نداند بهین قوم آنرا که هل اتی علی الانسان مناقبست
3 فرقست از آنکه زاده ی دین آمد از ازل با آن نو اعتقاد که ده روزه طالبست
4 با آنکه آفتاب بحکمش کند عمل صدق دروغ کج نظران صبح کاذبست
1 تا بآیینه دل طوطی جان در سخنست همدم جان و دلم ذکر حسین و حسنست
2 آن دو خورشید جهانتاب که از روی شرف نور هر یک سبب روشنی جان و تنست
3 سبزه ی نار خلیلست خط سبز حسن که رقم یافته بر صفحه ی برگ سمنست
4 لاله ی وادی طورست گل روی حسین که چراغ حرم شاه نجف در سخنست
1 خطی که یک رقمش آبروی نه چمنست نشان خاتم سلطان دین ابوالحسنست
2 علی موسی جعفر که مهر دولت او ستاره ی شرف و آفتاب انجمنست
3 به نقش خاتم او گر هزار جوهر جان شود نثار یکایک بجای خویشتنست
4 ز شرح میمنت خاتم همایونش همای ناطقه را مهر عجز بر دهنست
1 بعد از نبی که آینه ی حی دایمست عالم بذات بی بدل شاه قایمست
2 در رؤیت احد سهر و نوم او یکیست بیدار بخت او که بدین دیده نایمست
3 ذاتش که آفتاب نمودار لطف اوست مانند آب و آینه پاک از جرایمست
4 از ابتداء دور زمان تا بانتهی بر هر چه می رود ز بد و نیک عالمست
1 باغ جهان و هر چه درین قصر نه درست یکسر طفیل حیدر و اولاد حیدرست
2 آثار لوح و خامه ی قدرت نگار اوست مجموعه صورتی که ز الوان مصورست
3 از جلوه ی جمال علی دارد آب و رنگ هر گل که در ریاض بقا سایه گسترست
4 مرآت دل که جلوه گر نور کبریاست از مهر روی شاه ولایت منورست