1 ای چشم ترا جانب هر ذره نگاهی وی در دل هر ذره ز مژگان تو راهی
2 هر چند که گریان ترم از ابر بهاری در کشت امیدم نشود سبز گیاهی
3 کی جان بسلامت برم از معرض خوبان من یکتن و این قوم جفا پیشه سپاهی
4 ای رشحه ی فیض قلمت آیت رحمت درکش قلمی بر گنه نامه سیاهی
1 بر صید زخم خورده دویدن چه فایده بسمل شدیم تیغ کشیدن چه فایده
2 ما را اگر چه می کشی و زنده می کنی لب از دریغ و درد گزیدن چه فایده
3 دوری مکن اگر شرفی داری ای هما از خلق چون فرشته رمیده چه فایده
4 برخیز مویه گر که نداری دم مسیح این صوت جانگداز شنیدن چه فایده
1 ایدل متاع جان بخرابات برده به نقد خرد بساقی باقی سپرده به
2 چون حاصل حیات جهان نامرادی است صد خرمن مراد بیکجو شمرده به
3 جایی که صد خزانه ی طاعت بجرعه ییست از دل نشان توبه و تقوی سترده به
4 زان پیشتر که مات شوی در بساط عمر دستی ازین سپهر دغا باز برده به
1 گاهی عتاب و گاه ترحم نمودهای گه زهر چشم و گاه تبسم نمودهای
2 با اهل درد جور و جفا کردهای به ناز مهر و وفا به اهل تنعم نمودهای
3 شب چون عرق نشسته به رویت ز تاب می صد بار خوشتر از مه و انجم نمودهای
4 جان دادهام ز غیرت و از رشک مردهام خندان چو با رقیب تکلم نمودهای
1 بنشین و از میان کمر فتنه را گشای تا جان تشنه را دهم آبی قبا گشای
2 در انتظار یک نگهم جان بلب رسید چشمی بروزگار من مبتلا گشای
3 از حد گذشت روشنی مجلس رقیب یک ره در خرابه این بینوا گشای
4 داری هوای صحبت بیگانه همچنان چون گویمت که در برخ آشنا گشای
1 چو در فسانه لبت شهد بر شکر بسته هزار نکته ی شیرین بیکدگر بسته
2 فغان که هندوی خالت بجلوه ی موزون بخون مردمک دیده ام کمر بسته
3 بدور خط مگس خال زان لب شیرین نخاست زانکه دل از مهر بر شکر بسته
4 بخار هر مژه ام غنچه هاست بسته گره که قطره قطره ز خونابه ی جگر بسته
1 عمریست کز سر ما میل مراد رفته شادی و کامرانی ما را زیاد رفته
2 از برق نا امیدی آتش بجان فتاده وز آه نا مرادی هستی بباد رفته
3 در غنچه ی دل ما رنگ بهی نمانده وز کار بسته ی ما بوی گشاد رفته
4 عشقست و صد ملامت گفتن چه سود ما را کاین بر صلاح مانده وان بر فساد رفته
1 خال بنفشه گون برخ آتشین منه بر برگ لاله نافه ی تر اینچنین منه
2 مرغ خرد مقید دام بلا مساز بر پای عقل سلسله ی عنبرین منه
3 بر سر چو بهر کشتن ما کج نهی کلاه آن کاکل خمیده بطرف جبین منه
4 دمن کشان بگشت چمن چون کنی خرام پای برهنه بر گل و بر یاسمین منه
1 از او قاصد بخشم آمد به من یارست پنداری ز مرگم می دهد پیغام غمخوارست پنداری
2 نگاهی می کنم از دور و خرسندم بجان دادن مراد از عاشقی این مردن زارست پنداری
3 کشم از دوستان جوری که داغ دشمنم سهلست بلای من همین بیداد اغیارست پنداری
4 چه باک از سوختن آنجا که باشد آتشین رویی هلاک خویش بر پروانه دشوارست پنداری
1 منمای سوار گردی به عنان تو روانه نروم ز پیش راهت به جفای تازیانه
2 در خرگهت ندانم ز چه گشته ارغوانی مگر آنکه دادخواهی زده سر بر آستانه
3 شب هجر بیتو وحشت بودم ز سایهٔ خود سزد ار چراغ روشن نکنم به کنج خانه
4 منم آنکه نخل عیشم ز بتان نبست صورت نه به آه پر شراره نه به اشک دانهدانه