1 دوش از طرف گلستان مست و غلتان آمدی گرچه ما را کشتی اما خوشتر از جان آمدی
2 با که می خوردی که بیخود گشتم از بوی خوشت از در میخانه یا از گشت بستان آمدی
3 از تو کافر دل امید آب حیوان داشتم خود برای خوردن خون مسلمان آمدی
4 بس عجب بودی که نخلت سر کشید از باغ من ره غلط کردی و در دلهای ویران آمدی
1 ای رقیب آندم که بر کف تیغ بیدادش دهی از من سرگشته بهر امتحان یادش دهی
2 شکل شیرین را نکو آراستی آه ای قضا گر بدین صورت خرامی سوی فرهادش دهی
3 هر زمان از خیل خوبان فتنه یی سازی سوار وز جفا سر در پی دلهای ناشادش دهی
4 چون قدش در جلوه کی باشد اگر زاب حیات صورتی سازی و زیب سر و آزادش دهی
1 بس تازه و تری چمن آرای کیستی نخل امید و شاخ تمنای کیستی
2 روز آفتاب روزن و بام که می شوی شبها چراغ خلوت تنهای کیستی
3 رنگت چو بوی دلکش و بویت چو روی خوش حوری سرشت من گل رعنای کیستی
4 گل این وفا ندارد و گلزار این صفا ای لاله ی غریب ز صحرای کیستی
1 هر نفس نالد گرفتاری بعشق نوگلی نیست خالی یکدم این باغ از نوای بلبلی
2 بستهٔ زنجیر لیلی بود مجنون سالها من گرفتارم کنون در دام مشکین کاکلی
3 بسکه مشتاقم برم حسرت چو بینم در چمن محرم سروی تذروی همدم مرغی گلی
4 نیست از دردی برون صوت حزین فاخته غالبا دارد گرفتاری بجعد سنبلی
1 بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی
2 چکند کسی که عمری بغزال نیم خوابت چو نر فگنده باشد ز برش رمیده باشی
3 برهت فتاده بیخود چه خوش آنکه بیگمانی بسرم رسیده ناگاه و عنان کشیده باشی
4 چه فراغ بیند آندل که تو جلوه گاه سازی چه حجاب ماند آن را که تو نور دیده باشی
1 دلا بی نقد جان راه سر کویش نپیمایی که نتوان رفت راه کعبه تا نبود توانایی
2 مرا جان بر لب و گفتی که می آیم دم دیگر چو خواهی آمدن باری چرا ایندم نمی آیی
3 دمی گفتی نیاسودم ز سودای پریرویان به داغ و درد اگر قانع شوی ای دل بیاسایی
4 نظر از روی او بر گل نکردی آفرین بادا که داری اینقدر در کار خود ای دیده بینایی
1 دلا زین آستان درد دل خود بردنم اولی چو یار از بودن من نیست راضی مردنم اولی
2 چو از آمد شد کوی توام برگ گلی نشکفت بکنج نامرادی پا به دامن بردنم اولی
3 بروی ساقی خود می کشیدم ساغری اکنون چو او با دیگری همکاسه شد خون خوردنم اولی
4 من مجنون کجا و آرزوی میوه ی باغش زدن بر سینه سنگ و دست و دل آزردنم اولی
1 سرم ای بخت در جولانگه صید افگنی دادی دگر هر تار موی من بدست دشمنی دادی
2 چه شکرت گویم ای بخت سیه کز بهر آرامم در این آوارگی باری نشان گلخنی دادی
3 مخور خون ای دل و بیهوده رنج خود مکن ضایع چه گل چیدی که عمری آب و رنگ گلشنی دادی
4 مبادا دامنت آلوده از خونابه ی چشمم کجا این آشنایی با چو من تر دامنی دادی
1 شب چون روم ز منزل آن ماه خرگهی از دیده سیل اشک نهد رو بهمرهی
2 چندانکه رفتم از پی گرد سمند او روزی نشد که پر شود این دیده ی تهی
3 هر دم هزار قافله ی جان ببوی او آیند و بگذرند چو باد سحر گهی
4 شرح درازی شب هجران نگویمت روز وصال اگر ننهند رو بکوتهی
1 ای شمع جمالت اثر نور الهی رخسار دلافروز تو آیینهٔ شاهی
2 هر چشم زدن بهر غزالان سیهچشم زان چشم سیه، وام کند سرمه سیاهی
3 ای فتنه و آشوب و بلا شیوهٔ چشمت غیر از تو کس این شیوه ندانست کماهی
4 روزی که گل روی ترا دایره بستند دادند به حُسنت مه و خورشید گواهی