1 می خواه اضطراب برای چه می کنی جامی بکش حجاب برای چه می کنی
2 اکنون که من خرابتر از دیگران شدم پرهیز از شراب برای چه می کنی
3 دانسته ام که شب همه شب چیست در سرت وان گشت ماهتاب برای چه می کنی
4 جایی دگر نماند که سوزد ز دیدنت رخساره در نقاب برای چه می کنی
1 جان شهید عشق بجانان سپرده به هر زنده یی که کشته او نیست مرده به
2 بی داغ آرزوی تو اصحاب درد را نام و نشان ز صفحه ی هستی سترده به
3 از سبحه گر مراد نه تکبیر ذکر اوست گر عقد گوهرست یقین ناشمرده به
4 هر کس که جان بدوستی گلرخی نداد نامش میان اهل محبت نبرده به
1 مرا در دیده جان آن پری رخسار بایستی خرام او دمی در چشم من صد بار بایستی
2 خلد بی روی او از هر گلی در دیده ام خاری اگر خاریست باری زان گل رخسار بایستی
3 بسرو و سوسن خود باغبان بسیار می نازد ترا گاهی گذاری جانب گلزار بایستی
4 دریغست آتش عشق تو در دلهای آسوده تمام این شعله در جان من افگار بایستی
1 گر آن بودی که بختم نیکخواه خویشتن بودی سرم در پای ترک کجکلاه خویشتن بودی
2 نگشتی هرزه بر گرد چراغ دیگران هرگز صفای خاطرم از برق آه خویشتن بودی
3 کجا بر طاق ابرویش توانستی نظر کردن اگر خونخواه چون چشم سیاه خویشتن بودی
4 ز خوی بد دل دیوانه در دام بلا افتاد وگرنه تا قیامت در پناه خویشتن بودی
1 نه خیال غنچه بندم نه به گل کنم نظاره که مرا دلی فگار و جگریست پاره پاره
2 من و آفتاب رویت که به خلوت سعادت شرفیست عالمی را ز طلوع آن ستاره
3 بخدا که در دل من رقم دویی نگنجد تو بیا که من ز غیرت کنم از میان کناره
4 بجراحت دل من که نمک زدی حذر کن که مباد ز آتش آن بگلت رسد شراره
1 چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده میآیی ز گلزاری که میرفتی گلی ناچیده میآیی
2 گلت از غیرت آه کدامین تشنه میجوشد که در آب و عرق زین گونه تر گردیده میآیی
3 کسی باید که بیند یک نظر شکل پر آشوبت چنان شاهانه چون تاج و کمر بخشیده میآیی
4 نمیگویم که رحمی بر فغان و گریهٔ من کن تو کز ناز و جفا بر دیگران خندیده میآیی
1 من کیستم شکستهدل هیچکارهای سرگرم جلوهای و خراب نظارهای
2 زین آتشی که عشق تو افروخت در دلم فریاد اگر به خرمنت افتد شرارهای
3 در چنگ آفتم چو دهد شوق مو کشان بر من هزار رشتهٔ تدبیر تارهای
4 هر پارهای ز دل به جگر گوشهای دهم فارغ مگر شوم ز غم خویش پارهای
1 گر بگویم به تو ای مه که چه زیبندهٔ نازی رخ بر افروزی و از عشوه و نازم بگدازی
2 گر بدانی که چه خوبست خطت بر ورق گل یکنفس آینه از پیش نظر دور نسازی
3 کشته و مرده ی آنم که برعنایی و شوخی نرگس از سرمه سیه سازی و سنبل بطرازی
4 آفتابی و منت ذره ی خورشید پرستم آه اگر بر سرم آیی ز پی بنده نوازی
1 تا کی ای غنچه دهن گوش بهر پند کنی سخنی گو که زبان همه را بند کنی
2 وقت آن شد که در آیی ز ره مهر و وفا تا بکی جور نمایی و جفا چند کنی
3 چشم دارم که کشی جام و مرا جرعه دهی ساغر عیش مرا پر شکر و قند کنی
4 هوس کشتن من کن که بود غایت لطف که بدین شیوه مرا خرم و خرسند کنی
1 گل شکفت و هر کسی دارد هوای گلشنی ما و داغ آتشین رویی و کنج گلخنی
2 گشت بستان کن که بهر دیدن روی تو شد هر گلی چشمی و هر چشمی چراغ روشنی
3 مست می آیی و در دلها تصرف می کنی زان رخ گلرنگ همچون آتشی در خرمنی
4 فتنه یی از نرگس مست تو در هر کشوری آتشی از شمع رخسار تو در هر مسکنی