1 منم و سر ارادت چو سگان بر آستانی بجبین ز مهر داغی برخ از وفا نشانی
2 بهزار جان شیرین بدلست و عمر سرمد نفسی که خوش برآید به وصال نوجوانی
3 بگشا کمند مشگین که بگوشه های ابرو همه را شکار کردی باشارت کمانی
4 دل من درین نشیمن نشکفت و گشت محزون که نگفتم از غم خود سخنی بهمزبانی
1 ای غنچهٔ تو در سخن از سر معنوی نخلت کرشمهبار ز انفاس عیسوی
2 شیرینخرام من گذری کن به بوستان تا گل به مقدمت فگند تاج خسروی
3 گلهای نوشکفته به وصف تو در چمن هر یک سفینهایست ز درهای معنوی
4 نقش جمالت از قلم صنع آیتیست کاین شیوهایست در رقم کلک مانوی
1 از گریه سوختیم و تو آهی نمی کنی در آب و آتشیم و نگاهی نمی کنی
2 بهر تو در متاع خود آتش زدیم و هیچ رحمی بحال خانه سیاهی نمی کنی
3 ما را ز پهلوی تو چو دل نامه شد سیاه تو شادمان باینکه گناهی نمی کنی
4 کشت وجود ما نشدی سبز کاشکی بر کس چو اعتماد گیاهی نمی کنی
1 دلا در عشق جانان خواری و خونخوارگی اولی ز ناز و سرکشی مسکینی و بیچارگی اولی
2 سپردن جان بدست یار و گشتن از جهان فارغ چو باید کشته شد در عاشقی یکبارگی اولی
3 من و کنج غم و دردل خیال بزم وصل او فراغت نیست در خاطر مرا غمخوارگی اولی
4 خوشست آن روی زیبا جلوه گر در پرده ی غیبت ولیکن گهگهی در دیدهٔ نظارگی اولی
1 باز آن مه در سمند ناز در جولان شده فتنه را سر کرده و سر فتنه ی دوران شده
2 تا صف خوبان شهر آشوب را بر هم زند کرده بر اهل نظر جولان و در میدان شده
3 چن بعزم گوی بازی رانده بیرون رخش ناز در پیش صد عاشق دلخسته سر گردان شده
4 چیست دانی گرد رخسارش عرق از تاب می قطره ی شبنم که بر گلبرگ تر غلتان شده
1 نیست یکدم که نه با ناله و فریادم ازو تا چه کردم که بدین روز بد افتادم ازو
2 آنکه نزدیکتر از جان عزیزست بمن کی تواند که نیاید نفسی یادم ازو
3 می شوم محو چو رو می دهم گریه ی شوق آه ازین سیل که ویران شده بنیادم ازو
4 نیست بر مرحمت و لطف کسم هیچ نظر چشم دارم که رسد خنجر بیدادم ازو
1 تویی که هیچ گرفتی گل و شراب کسی مدام خنده زدی بر دل کباب کسی
2 تو کز دریچه ی خورشید سر بدر کردی کجا پسند کنی خانه ی خراب کسی
3 ترا که خانه پر از در شبچراغ بود چه احتیاج بگلگشت ماهتاب کسی
4 همین ز چشمه ی خورشید خود بر آمده یی قدم نکرده تر از ناز از گلاب کسی
1 لیلی اگر سنگ جفا بر کاسه ی غافل زده لیلی وشان سنگ ترا مجنون صفت بر دل زده
2 هر جا که باشد رنگ و بو آورده محمل را فرو مسکین دلم بیراه و روسرها دران منزل زده
3 لیلی بصد حشمت روان مجنون به فریاد و فغان دست تظلم هر زمان بر دامن محمل زده
4 از عشوه لعلت در سخن کرده هزار افسون وفن از هر فسون با خویشتن فالی عجب مشکل زده
1 با غمت سازم که روزی غمگسار من شوی همدم جان و دل امیدوار من شوی
2 اینهمه جور و جفا کز خشم و نازت می کشم صبر دارم در وفا تا شرمسار من شوی
3 چون نکردی یاری من بخت هم یاری نکرد بخت یار من شود وقتی که یار من شوی
4 هر شب ای گل می کشم از سینه صد خار جفا بر امید آنکه فردا نو بهار من شوی
1 از ما رموز غنچه ی لعلت نهفته به این راز سر بمهر بهر کس نگفته به
2 این چشم فتنه ساز که شد مست خواب ناز بیدار خوشترست ولی فتنه خفته به
3 ما خاک گلخنیم تویی لاله ی چمن خاشاک گلخن از چمن لاله رفته به
4 مگشا بعشوه غنچه ی خندان بروی غیر این گوهر لطیف بافسون نهفته به