1 ز دورت بینم و پوشم نر از غیرت دیده بچشم دل کنم نظاره یی بی منت دیده
2 برای جلوه ی خیل خیالت در حریم دل کشم صد جا ز نقش غیر خالی صورت دیده
3 چنین کز دیدن روی تو غیرت دارم از مردم سزد کز دل کنم پهلو تهی در صحبت دیده
4 طفیل دیده کردم نقش هستی چون ترا دیدم منم وه کاین سعادت یافتم از دولت دیده
1 به چشم من ز دگر روزها فزون شدهای نظر در آینه افگن ببین که چون شدهای
2 دگر به دیده چنانی که دل گمان دارد که حالی از چمن ای تازه گل برون شدهای
3 شدم به یک نظر از هوش، وه که چون شد حال به مجلسی که بدین تازگی درون شدهای
4 چه رنگ و بوست که دیگر ز دیدنش داغم به خون کیست کزینگونه لالهگون شدهای
1 ای صبا منع گرفتاری بلبل میکنی با وجود آنکه میدانی تغافل میکنی
2 صبر اگر باشد توان چیدن رطب از چوب خشک آتشت گردد ریاحین گر توکل میکنی
3 نفی کس لازم نمیآید ز درد عاشقی بلکه اثباتست اگر نیکو تأمل میکنی
4 چون نجوشد خونت ای عاشق که در بستان او ارغوان می چینی و نظارهٔ گل میکنی
1 تا نباشد دولتی روی تو چون بیند کسی چشمهٔ حیوان کجا بیرهنمون بیند کسی
2 گو بگیرد بر سرم چون کاسهٔ مجنون شکن گر به دستم بیتو جام لالهگون بیند کسی
3 در گمان افتد که آیا کوهکن چون زنده شد گر چنین آشفتهام در بیستون بیند کسی
4 کی توانم دیدن آن آیینه در دست رقیب دیدهٔ خود را به دست غیر چون بیند کسی
1 دارد نسیم گل دم جانبخش عیسوی تا بوی گل ز گلشن مقصود بشنوی
2 آیینه ی جمال تو در چشم اهل دید دارد هزار جلوه ی صوری و معنوی
3 ما را چو در سخن لب لعل تو جان دهد دیگر چه احتیاج بانفاس عیسوی
4 زاهد چو قرب کعبه ی وصل تو در نیافت بیچاره شد بزاویه ی هجر منزوی
1 ای باد صبح از پی آن نور دیده رو دنبال آن خجسته غزال رمیده رو
2 از ضعف تن نمی رسم از پی خدای را ای نازنین سوار عنان را کشیده رو
3 عشاق خسته منتظر یک نظاره اند دامن کشان چو می گذری آرمیده رو
4 درد دلی ز عشاق دلخسته گوش کن از دردمند خویش دعایی شنیده رو
1 ساقی چه سر گران به من زار گشتهای پیمانهای بنوش که هشیار گشتهای
2 در بحر خواب بودی و طوفان گرفته بود اکنون قیامتست که بیدار گشتهای
3 قدر گلاب میشکند عطر دامنت معلوم میشود که به گلزار گشتهای
4 ای جان رفتنی چه شتابست، یک زمان خوش باش چون به خستهدلان یار گشتهای
1 کاکل به تاب رفته ز دام که جستهای دیگر دل کدام پریشان شکستهای
2 رنگین شدست دامن پاکت چه حالتست گویا که در میان دل ما نشستهای
3 بر گرد ارغوان کمر سیم کرده چست نخل غریب بهر دل خلق بستهای
4 آسودم از فسانهٔ عاشقنواز تو بنیاد کن که مرهم دلهای خستهای
1 ای حدیثت شکر ناب چه شیرین سخنی که بشیرینی گفتار شکر می شکنی
2 می توان دید زلطف بدنت جوهر جان جان من باد فدای تو چه نازک بدنی
3 چاک زد پیرهن از رشک قبای تو چو گل هر سهی قد که علم بود بگلپیرهنی
4 جان من یکنفس از ذکر لبت غافل نیست هم تویی واقف اینحال که در جان منی
1 یاد داری که دلم را بجفا خون کردی مست بودی چه بجان من مجنون کردی
2 بر سرم شب همه شب جنگ رقیبان تو بود در میان آمدی و عربده افزون کردی
3 عاشق امروز بخون دل خود دست زند که هوای می لعل و لب میگون کردی
4 شد جهان بر سر آن غمزه و غوغاست هنوز این همه فتنه بیک چشم زدن چون کردی