1 نوع بشر سلاله قابیل جابری: آموخت از نیاش، به جای برادری
2 جنگ است جنگ، خاک اروپا نهفته است در زیر یک صحیفه پولاد اخگری
3 ایتالی و فرانسه و روس و انگلیس بلغار و ترک و ژرمن و اتریش و هنگری
4 بس بمب و توپ جای به جا کرده کوه و دشت ترسم دگر فتد، کره از این مدوری
1 دلم ای دوست تو دانی که هوای تو کند لب من خدمت خاک کف پای تو کند
2 رایگان مشکفروشی نکند هیچ کسی ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند
3 چه دعا کردی جانا؟ که چنین خوب شدی؟ تا چو تو چاکر تو، نیز دعای تو کند
4 دل من در قفس عشق، هوای تو کند چشم من، آرزوی خدمت پای تو کند
1 بدان سرم که شکایت ز روزگار کنم گرفته اشک ره دیدهام، چه کار کنم؟
2 بدین مشقت الا، زندگی نمیارزد که من ز مرگ، همه عمر را فرار کنم
3 به جامی از می چرخ است مستی ای ساقی گرم که مست کنی، هستیم نثار کنم
4 شراب مرگ خورم بر سلامتی وطن به جاست گر که بدین مستی افتخار کنم
1 خوشا اطراف تهران و خوشا باغات شمرانش خوشا شب های شمرانش و خوشا بزم مقیمانش
2 شب اندر صحن «زرکنده » مه است آنقدر آکنده که گردون است شرمنده، ز یکتا ماه تابانش
3 نگاران خود آراسته، به هر یک لحظه یک دسته به ناز آهسته آهسته، خرامان در خیابانش
4 من بیچاره درویشم، نه در فکر کم و بیشم، نه در اندیش تجریشم، نه در تشویش بستانش
1 باری ازین عمر سفله سیر شدم سیر تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر
2 پیر پسند ای عروس مرگ! چرائی؟ من که جوانم، چه عیب دارم «بی پیر»؟
3 زود به من هر چه می کنی، بکن ای دهر! آنچه ز دست آید، مباد کنی دیر!
4 از چه بر اوضاع کائنات نخندم؟ مسخره بازیست این جهان زبر و زیر!
1 من چو یک غنچه بشکفته گریبان چاکم گر چو گل باشم، در چشم خسان خاشاکم
2 داده فتوای به ناپاکی من مفتی شهر کز چه بر ساحت پاکیزه دین هتاکم
3 شکر یزدان که خود این عیب نکردند مرا که بر دیده ناپاک کسان ناپاکم
4 گر در آئینه ناپاک ببینی، رخ پاک نقص رخ نیست، چنین حکم کند ادراکم
1 دلبرا! ای که ترا طبع سخن پرور من! مهربان کرد که دستی بکشی بر سر من
2 سکه ای را که (پری) لطف نمودی برسید ای پری روی و پری خوی و پری پیکر من
3 تو خودت نیز پری هستی و بهتر، زیرا عوض این پری آن به که خودآئی بر من
4 از پری بودنت آنقدر به من معلومست که مرا بینی و خود غائبی از منظر من
1 امشب آماده یار و بزم و شرابست گو که همین امشبم ز عمر حسابست
2 هر شبم از هجر، آب دیده روان بود امشبم از شوق وصل، دیده پرآبست
3 لب به لب میگسارش نازده مستم آنچه زیادست این میانه شرابست
4 نقش گل سرخ بر حباب چراغست خوبی این منظر نکو ز دو بابست:
1 در هفت آسمانم الا یک ستاره نیست نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
2 بی اعتنا به هیئت کابینه فلک گردیده ام که پارتیم، یک ستاره نیست
3 بر بی شمار مهر فلک، پشت پا زدم خصم چو من فلک زده ای را شماره نیست!
4 عار آیدم من ار، به فلک اعتنا کنم ار من به چرخ جز به حقارت نظاره نیست
1 سزد ای شام چرخ تیره وش! وقتی سحر گردی نه هر شام و سحر، ای تیره گردون تیره تر گردی
2 چه ظلم است؟ این مدام آسایش آسودگان خواهی پی آزردن آزردگان شام و سحر گردی!
3 چه عدل است؟ این به کام نیک بختان نوش آشامی! سپس اندر به جان، زشت اختران را نیشتر گردی!
4 چه لازم؟ خلقت خوش طلعان و تیره اقبالان که بی خود باعث ترجیح این بر آن دگر گردی