مگو که غنچه چرا چاکچاک از میرزاده عشقی قصیده 25
1. مگو که غنچه چرا چاکچاک و دل خون است؟
که این نمایشی از زخم قلب مجنون است!
...
1. مگو که غنچه چرا چاکچاک و دل خون است؟
که این نمایشی از زخم قلب مجنون است!
...
1. دلبرا! ای که ترا طبع سخن پرور من!
مهربان کرد که دستی بکشی بر سر من
...
1. من که خندم، نه بر اوضاع کنون میخندم
من بدین گنبد بیسقف و ستون میخندم
...
1. خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
...
1. یاران عبث نصیحت بی حاصلم کنید
دیوانه ام من عقل ندارم ولم کنید
...
1. ای که هر خواسته دل، ز فلک میخواهی
آنقدر راضیای از خود که کتک میخواهی
...
1. هر مراد و آرزویی، کاندرون قلب ماست
دارویش اندر دهان آن مه دندانطلاست
...
1. بدان سرم که شکایت ز روزگار کنم
گرفته اشک ره دیدهام، چه کار کنم؟
...
1. با هر محیط، خویش، نه همرنگ میکنم
نی لحن خود، رهین هر آهنگ میکنم
...
1. دیده معطوف دهان غنچه دلدار کردم
روزهدار عشق بودم، من به هیچ افطار کردم
...