1 هزار بار مرا، مرگ به از این سختی است برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است!
2 گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مردم! ز دست این همه جان کندن، این چه جان سختی است؟
3 رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم برون نشد دگر، این منتهای بدبختی است!
4 رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است که دزد گردنه، بدنام دزد پاتختی است
1 یاران عبث نصیحت بی حاصلم کنید دیوانه ام من عقل ندارم ولم کنید
2 ممنون این نصایحم اما من آن چنان دیوانه ای نیم که شما عاقلم کنید
3 مجنونم آنچنان که مجانین ز من رمند وای ار به مجلس عقلا داخلم کنید
4 من مطلع نیم که چه با من نموده عشق؟ خوبست این قضیه، سئوال از دلم کنید
1 کوه الوند که شهر همدان دامنش است جامه سبز به بر دارد و طوطی منش است
2 صبحدم تازه چو خورشید، بدو تابد نور سنگ هایش زر و آبش همه سو نقره وش است
3 آبشار از کمر کوه، چو ریزد به نظر نقره ذوب شده، از سر زر در پرش است
4 دور شهر از دو طرف، رشته کهساری آن چون دودستی است که معشوقه، در آغوش کش است
1 من که خندم، نه بر اوضاع کنون میخندم من بدین گنبد بیسقف و ستون میخندم
2 تو به فرمانده اوضاع کنون میخندی من به فرماندهی کن فیکون میخندم
3 همه کس بر بشر بوقلمونی خندد من به حزب فلک بوقلمون میخندم
4 خلق خندند به هر آبلهرخساری و، من: به رخ این فلک آبلهگون میخندم
1 گرسنه چون شیرم و برهنه چو شمشیر برهنهای شیر گیر و گرسنهای شیر
2 برهنه ام دستگیریم نکند کس! دست نگیرد کسی به برهنه شمشیر
3 من دم شیرم، ببازیم نگرفتند کس نه به بازی، گرفته است دم شیر
4 گرسنه از درد، دلش همچو تهی طبل شهر خبر سازد، ار نماید تقدیر
1 نام دژخیم وطن، دل بشنود خون میکند پس بدین خونخوار، اگر شد روبهرو چون میکند؟
2 آن که گفتی، محو قرآن را همی باید نمود عنقریب این گفته با سرنیزه مقرون میکند!
3 وای از این مهمان، که پا در خانه ننهاده هنوز پای صاحبخانه را، از خانه بیرون میکند؟!
4 داستان موش و گربه است، عهد ما و انگلیس موش را گر گربه برگیرد، رها چون میکند؟
1 ای که هر خواسته دل، ز فلک میخواهی آنقدر راضیای از خود که کتک میخواهی
2 من به جز تنبلی این را، چه بنامم؟ که تو، هی: خفته هرروزه و روزی ز فلک میخواهی
3 ای که هرروزه حوالات تو در بانک خداست! به خدایی خداوند که چک میخواهی!
4 ای که دست تو دراز است، پی آز به خلق! چه کمک کردهای آخر؟ که کمک میخواهی!
1 ای دوست ببین بیسر و سامانی ایران بدبختی ایران و پریشانی ایران
2 از قبر برون آی و ببین ذلت ما را این ذلت ایرانی و ویرانی ایران
3 آوخ که لحد، جای تو شد تا به قیامت! رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران:
4 از وضع کنونی و ز بدبختی ملت زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران
1 در سر پیری برهنه پا بد «مولییر» گاو بدزدید در شباب «شکسپیر»
2 زنده در آتش «برونو» را بفکندند مرده وی را کنند این همه تکبیر
3 «بن جبرول » آن همه ز خلق ستم دید شد «روسو» در عهد خویش آن همه تحقیر
4 از پی تجلیل نامشان نک میلیون: میلیون اصراف می کنندی و تبذیر
1 با هر محیط، خویش، نه همرنگ میکنم نی لحن خود، رهین هر آهنگ میکنم
2 مانم که تا برگردد همرنگ من محیط آنگه ببین چسان همه را رنگ میکنم
3 تا روز خوش گشاید: آغوش خود به من در روز سخت، عرصه به خود تنگ میکنم
4 از نقش طبع خویش، در این مملکت ز نو تجدید عهد نقشه ارژنگ میکنم