1 بتا، نظام، دگر ناز و عشوه سازی نیست که این معامله سربازی است، بازی نیست!
2 مکن مداخله در این کار مملکت ای شیخ که این مباحثه غسل بی نمازی نیست
3 کلاه خویش نما قاضی: این همه قاضی: چه لازم است، که اندر خزانه غازی نیست!
4 فریب مهر مخور، ای عروس! کاین داماد: به جز پی به کف آوردن جهازی نیست؟
1 شب به سرم نوبه تاخت، روز تب آمد هر چه در این روزگار روز و شب آمد
2 رفته ام از دست، دسته دسته بس امسال دست طبیبم به روی نبض تب آمد
3 هر چه به من می رسد، ز دست زبانست جان من از دست این زبان به لب آمد
4 کس ز عزیزان، عیادتم ننماید نوبه و تب زنده باد، روز و شب آمد
1 مگو که غنچه چرا چاکچاک و دل خون است؟ که این نمایشی از زخم قلب مجنون است!
2 نمونه دل آزادگان بود: گل سرخ چو این «کلیشه » اوراق سرخ دل خون است
3 زبان عشقی شاگرد انقلاب است این زبان سرخ زبان نیست بیرق خون است
1 جهان را دائما این رسم و این آیین نمیماند اگر چندی چنین ماندست، بیش از این نمیماند
2 به چندین سال عمر، این نکته را هر سال سنجیدی که آن اوضاع دی، در فصل فروردین نمیماند
3 همان گونه که آن اوضاع دیروزی نماند امروز به فردا نیز این اوضاع امروزین نمیماند
4 ببین امروز مردم را، به خون یکدگر تشنه که دیری نگذرد، کاین عادت دیرین نمیماند
1 ای صدرنشینان که همه مصدر دینید «صدر» ار ز میان رفت، شما صدر نشینید
2 امروز نشینید و بر این مسند و فرداست: کز ذیل گرفته، همه با صدر قرینید
3 عمر این دو سه روز است که هر روز به آن روز گوئید نه عمر است، و پی روز پسینید
4 سنجید که عمر این دو سه روز است: ولی کی آن روز، کز آن بعد «دگرروز» نبینید
1 خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟
2 خلق از من در عذاب و من خود از اخلاق خویش از عذاب خلق و من، یارب چه ات منظور بود؟
3 حاصلی ای دهر، از من، غیر شر و شور نیست مقصدت از خلقت من، سیر شر و شور بود؟
4 ذات من معلوم بودت نیست مرغوب از چه ام: آفریدستی؟ زبانم لال، چشمت کور بود؟
1 ای بلهوس، تراست به سر، گر هوای لر یا آن که گشته تنگ، دلت از برای لر
2 رو کن دمی به سوی شهر بروجرد از صفا بنگر به کوه و دشت و بیابان جفای لر
3 منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست جز آن دمی که خانه کند در سرای لر
4 من خود شدم به شهر بروجرد در بهار وقتی که بود موسم نشو و نمای لر
1 چو این منظومه آفاق، سرتاسر منظم شد همانا فارغ آفاق آفرین، از نظم عالم شد
2 روان فرمود از انوار انجم، بر زمین روحی که آخر رشته ای زآن روح، ارواح مکرم شد
3 بدآن روح عمومی، سایه ای از پرتو یزدان نخستین مرتبت آن روح، اندر قلزم ویم شد
4 پس از تولید اجسام نباتی، در بن دریا درون ابر رفت و بر زمین بنشست و شبنم شد
1 خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
2 آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم
3 مرد آن بود که این کلهش بر سر است و، من: نامردم ار به بی کله، آنی بسر کنم
4 من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت تسلیم هرزه گرد قضا و قدر کنم
1 ز اظهار درد، درد مداوا نمیشود شیرین دهان به گفتن حلوا نمیشود
2 درمان نما، نه درد که با پا زمین زدن این بستری ز بستر خود پا نمیشود
3 میدانم ار که سر خط آزادگی ما با خون نشد نگاشته، خوانا نمیشود
4 باید چنین نمود و چنان کرد چاره جست لیکن چه چاره با من تنها نمیشود؟