1 با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا
2 با این همه راضیم به دشنام از تو از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟
1 عیشی نبود چو عیش لولی و گدا افکنده کله از سر و نعلین ز پا
2 پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا
1 ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
2 در مذهب عاشقی روا نیست که ما: عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
1 ای دوست، فتاد با تو حالی دل را مگذار ز لطف خویش خالی دل را
2 زیبد به جمال تو خود بیارایی دل زیرا که تو بس لایق حالی دل را
1 سودای تو کرد لاابالی دل را عشق تو فزود غصه حالی دل را
2 هر چند ز چشم زخم دوری، ای بینایی نزدیک منی چو در خیال دل را
1 تا با توام، از تو جان دهم آدم را وز نور تو روشنی دهم عالم را
2 چون بیتو بوم، قوت آنم نبود کز سینه به کام خود برآرم دم را
1 تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا در هر نفسی درد دلی نیست مرا
2 مشکلتر ازین چیست؟ که ایام شباب ضایع شد و هیچ منزلی نیست مرا
1 دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را وز تو نبرم ستیزهٔ ایشان را
2 گر عمر مرا در سر کار تو شود عهد تو به میراث دهم خویشان را
1 از بادهٔ عشق شد مگر گوهر ما؟ آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
2 از بسکه همی خوریم می را بر می ما درسر می شدیم و می در سر ما
1 ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما جز مهر تو نیست در دل و سینهٔ ما
2 از صیقل آدمی زداییم درون تا عکس رخت فتد در آیینهٔ ما