1 دلبر که به حسن او نبودست و نه هست آمد بر من دوش نه هشیار، نه مست
2 او مست زباده بود و من مست از حسن او آمده در عتاب و من رفته ز دست
1 در عالم عشق طور، طور غم تست در دور زمانه جور، جور غم تست
2 در ساغر دیده زان مدامست مرا خونابه ی دل که دور، دور غم تست
1 آن شب که ملازم فروغ روز است و آنروز که شب بروز مهرافروز است
2 عقد شکن زلف بت سیم تن است خورشید رخ خوش پسر زر دوز است
1 راهی ز زبان ما بدل پیوستست کاسرار جهان جان در آن ره بستست
2 تا هست زبان بسته، گشاده است آنرا چون گشت زبان گشاده آن ره بستست
1 تا حاصل دردم سبب درمان گشت پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
2 جان و دل و تن حجاب ره بود و کنون تن دل شد دل جان شد و جان جانان گشت
1 کی فتنه ی نرگس تو در خواب شود چند از رخ تو زلف تو در تاب شود
2 لؤلؤ بنما، ز لعل، تا درّ خوشاب در کام صدف ز شرم او آب شود
1 شیرین دهنت چون صفت جان دارد خود را سزد ار، ز دیده پنهان دارد
2 آن چشمه که خضر یافت زو آب حیات لعل تو بهر لطیفه ی آن دارد
1 هرگه که دل خسته در آن می کوشد کز ساغر چشمم، می لعلت نوشد
2 عناب لبت، مردمک چشم مرا گوید: مگرت هنوز خون می جوشد؟
1 ز آن پیش مرا که روح در پرده شود نشگفت گر از روح تو پرورده شود
2 لطفی کند آزرده دلم را نفسی لعلت که ز لطف نفس آورده شود
1 نشناخته ای، ای دل بیدانش و درد خاک از زر و سنگ از گهر و خار از ورد
2 در سایه فسرده، لاف خورشید زنی ای سایه دیوار طبیعت پر ورد