دلبر که به حسن او نبودست از امامی هروی رباعی 1
1. دلبر که به حسن او نبودست و نه هست
آمد بر من دوش نه هشیار، نه مست
1. دلبر که به حسن او نبودست و نه هست
آمد بر من دوش نه هشیار، نه مست
1. در عالم عشق طور، طور غم تست
در دور زمانه جور، جور غم تست
1. آن شب که ملازم فروغ روز است
و آنروز که شب بروز مهرافروز است
1. راهی ز زبان ما بدل پیوستست
کاسرار جهان جان در آن ره بستست
1. تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
1. کی فتنه ی نرگس تو در خواب شود
چند از رخ تو زلف تو در تاب شود
1. شیرین دهنت چون صفت جان دارد
خود را سزد ار، ز دیده پنهان دارد
1. هرگه که دل خسته در آن می کوشد
کز ساغر چشمم، می لعلت نوشد
1. ز آن پیش مرا که روح در پرده شود
نشگفت گر از روح تو پرورده شود
1. نشناخته ای، ای دل بیدانش و درد
خاک از زر و سنگ از گهر و خار از ورد
1. بی روی تو، ای شیفته از روی تو خور
دریا گردد، کنارم از خون جگر
1. جانا می لعل ارغوانیت که داد
دو شینه شراب کامرانیت که داد