1 سحرگه در جهان جان بعون مبدع اشیا مسافت قطع می کردم زلا تا حضرت الا
2 موالید و طبایع را چنان از هم جد کردم که بر سطحی مربع شد ز یک نقطه سه خط پیدا
3 جهانرا مرکزی دیدم محیطش دور پرگاری که کردی آخر هر دور، در، دوری دگر مبدا
4 فلک را در اثر هر یک مؤثر دیگری دیدم بنسبت هر یکی والی بگوهر، هر یکی والا
1 زین عمارت ملک هم در رفعت و هم در صفا گر تفاخر می کند وقت است بر اوج سماء
2 مصر جامع گشت ازین جامع سواد برد سیر مکه کوتا کعبه ی دیگر ببیند در صفا
3 می کند هر دم بخاک خطه ی کرمان سپهر در پناه ساحت دین پرور او اقتدا
4 صورت عقلست و در معنی صفای صحن او زان خلایق را بخیر محض باشد رهنما
1 بفالی سعد و روزی سعد صدر و صاحب دنیا به پیروزی مصمم کرد عزم حضرت اعلا
2 سپهر داد، فخر الملک شمس دولت و ملت که هست ایوان درگاهش پناه گنبد خضرا
3 وزیر عالم عادل که گاه گوهر افشانی سحاب از شرم رو پوشد چو بنماید ید بیضا
4 پناه افسر و خاتم که بر درگاه او روزی شود یاقوت رمانی و گردد لؤلؤ لالا
1 ای شکوه نیم ترکت را زفعت بی ریا تارک نه ترک زنگاری گردون زیر پا
2 خاک درگاهت که گوئی رفعتست اندر سپهر صحن دلخواهت که گوئی دانش است اندر صفا
3 مرتبت را آسمانی قادر است اندر زمین مملکت را آفتابی واضح است اندر سما
4 تاب خشت پختهٔ صحنت که دولت را به دوست با شکوه جنبش اجرام علو التجا
1 ترک من پوشد ز آتش پرنیان بر روی آب ماه من بندد ز سنبل سایبان بر آفتاب
2 سنبل او مهر پرور، مهر او سنبل پناه آب او در عین آتش، آتش او عین آب
3 در دل و چشمم ز عکس آب آتش موج او آتشی افروخته صبر است و آبی تیره خواب
4 پیش تاب آتش رخسار و پیچ سنبلش همچو سنبل پر ز پیچم همچو آتش پر زتاب
1 چیست آن دریا که مشک و گوهرش رنگست و آب مشک اندر سیم خامست و زر اندر مشکناب
2 هر زمان ابری برآید زو، بر سیمین زمین انجم مشکین نقاب افشاند از زرین شهاب
3 گردد اندر چین چو رخ ننماید از مشکین گوهر یابی اندرحال چون برخیزد از موجش سحاب
4 پیکر زرین شهاب از مشک او انجم فشان انجم سیمین سپهر از موج او مشکین نقاب
1 آنکه بر تخت مکرمت شاهست شمس دین و دول شهنشاهست
2 رضی الملک کز دقایق غیب منهی نوک کلکش آگاهست
3 آنکه تا روز، روز دولت اوست شب بیدولتی سحر گاهست
4 آنکه تا عدل، عدل شامل اوست کهربا در حمایت کاهست
1 صاحب شرق چو از صدر وزارت برخاست ای فلک بیش مکن دور که بادی کم و کاست
2 ای ملوک از در غیرت بجهان در نگرید که جهان بی نظر صدر جهان چاه بلاست
3 ای اکابر، زره جور فلک برخیزید کز سرش سایه خورشید اکابر برخاست
4 ای صدور از در دستور جهان دشمن کاه باز گردید که در بارگه خواجه عزاست
1 فکر بکرم چو روی بنماید هوش ز ارباب عقل برباید
2 خاصه در مدحت جهان هنر که ز شکرش؛ شکر همی خاید
3 شرف الدین مظفر، آنکه سپهر حضرتش را بفخر بستاید
4 آنکه هر دم هزار سحر حلال کلکش از نظم و نثر بنماید