1 حضرت جان پرور دستور شاه ای باستحقاق گیتی را پناه
2 ای براق وهم با ارشاد فکر بر سپهر قدر تو نابرده راه
3 وی ز تاب مهر تو خورشید روی در جهان آورده هر روزی پگاه
4 پیش عرض مسندت عرش مجید از سر تعظیم بنهاده کلاه
1 مژده دولت را که باز آمد سوی اقلیم جاه صاحب صاحبقران، در سایه ظل اله
2 بر سپهر افکنده سایه، در جهان گسترده عدل هم جهانش زیر دست و هم سپهرش زیر گاه
3 آصف جمشید دین، جمشید شادروان فضل پادشاه ملک داد و داد ملک پادشاه
4 صاحب سیف و قلم صدری که تیغ و خامه اش پادشاهی را شکوهند و وزارت را پناه
1 زهی ببوی تو گل پیرهن قبا کرده نسیم لطف تو جان در تن صبا کرده
2 غلام چهره تو ماه بی نقاب شده سجود قامت تو سرو بی ریا کرده
3 صبا شمامه ی عنبر شمال و نافه ی مشک ز بوی لطف تو در دامن هوا کرده
4 خرد طویله ی مرجان، حیوة رشته در ز لطف لعل تو پیرایه ی بقا کرده
1 ای به صنعت شام را بر صبح پرچین ساخته صبح را میخانه کرده، شام را چین ساخته
2 صحبت از برگ سمن بر گل فروغ انداخته شامت از مشک ختن بر ماه پرچین ساخته
3 زلف مشکین گرد ماهت گرد عنبر بیخته گرد عنبر گرد ماهت خط مشکین ساخته
4 لاله خود رو از آن در عهد سنبل آمده سنبل سیراب ازین بر برگ نسرین ساخته
1 منت ایزد را که بعد از طول و عرض و سال و ماه اختر داد استقامت یافت بر گردون و جاه
2 آفتاب نصرت از چرخ ظفر بنمود روی در پناه سایه ی پشت هدی ظل اله
3 آفتابی کافتاب افتاد در پایش ز چرخ آسمانی کاسمان بنهاد در دورش کلاه
4 آفتابی مملکت در سیر و شاهی در جوار آسمانی سلطنت در دور و گیتی در پناه
1 کماندار چشم تو در ناتوانی روان بخش لعل تو در بی نشانی
2 برد راه گردنگش دور گردون دهد آب سرچشمهٔ زندگانی
3 بشکر بیان کردی از جان فروزی بنرگس خبر دادی از دلستانی
4 که احیای روح است لعل بدخشی که قانون سحر است جزع یمانی
1 صبح است در ده ای پسر ماه چهره می برخیز و آفتاب ببین در صفای وی
2 بنمای رخ که طیره ی مهر است ای غلام پیش آر، می که وقت صبوحست ای صبی
3 دل در پیاله بند که از حضرت صبوح آورد خط بخون صراحی ز شوق می
4 برخیز با نسیم صبا، ناز تا بچند می نوش؛ در حریم قضا زار تا بکی
1 ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی
2 بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار بس شام را سیه کند و صبح صیقلی
3 بازم رهان که بر دلم انده موکّلست ای ترک ماهرو که برانده موکلی
4 با غمزه گو که تیر جفا بیش ازین مزن بر خستگان ضربت شمشیر بیدلی
1 چون کبک شسته لب بشراب مروقی کبکی از آن بطوق معنبر مطوقی
2 در بزم خوبتر ز تذر و ملوّنی و اندر مصاف چیره تر از بازار ازرقی
3 بر آفتاب، طنز کنی و مسلّمی بر مشتری و ماه بخندی و بر حقی
4 گر ماه در لباس کبود منقط است تو شاه در لباس بسیج مفرقی