1 تا داد چشم مست ترا روزگار تیغ بی او نکرد بر سر موئی قرار تیغ
2 در خون روزگار شد اکنون و در خور است تا مست را دگر ندهد روزگار تیغ
3 وصل تو گلبنی است بر او بی قیاس خار چشم تو نرگسی است بر او بی شمار تیغ
4 گلبن روا بود که نماید چو تیغ، خار نرگس کجا بود که بر آرد ز خار تیغ
1 در آمد از در من دوش مست خواب و خیال نگار مهوشم آشفته زلف و شیفته حال
2 نمود دیده ی ادراک را فروغ رخش که شاه انجم خوبیست بر سپهر جمال
3 ز گردن سر زلف وز گوشه ی لب لعل هزار خون حرام و هزار سحر حلال
4 بحق سپیده دم دلبریش خواسته باج ز روز دولت و روز شباب و روز وصال
1 دوش بیخود ز خود جدا گشتم با خدای خود آشنا گشتم
2 نظری بر دلم فکند کز او کاشف رمز انبیا گشتم
3 ببقای ابد رسیدم از آن که بکلی ز خود فنا گشتم
4 پیش ازین بنده خودم بودم که بمعقول مبتلا گشتم
1 بر اوج گنبد گردون ز موج لجه ی عالم چو جرم زهره و تیر است و عین کوثر و زمزم
2 فروغ ساغر پهبا ز بزم داور گیبتی شعاع جوهر جنجر ز، رزم خسرو اعظم
3 سپهر آخر شاهان جهان کشور شاهی مدار مرکز تکوین مراد گوهر آدم
4 بلوغ ناطقه بوالفتح رکن و ملجاء دنیا علاء ملت و دولت، شکوه افسر و خاتم
1 همچو مهر از خاور و باد از ختن دیشب آن سنگین دل سمین ذقن
2 سحر در بادام و معجز در بیان آب حیوان در لب و جان در دهن
3 لؤلؤ و مرجان و جزعش را غلام پرتو عیوق، شعری و پرن
4 سنبل و سیب و گلش در باغ حسن بر سراب و یوسف و چاه و رسن
1 در سلک نظم گوهر نظم خدایگان لطف حیات دارد و خاصیت روان
2 گوئی نشانه ایست سخنگوی جانور هر لفظ بر حروفش و هر نکته در میان
3 ترکیب لفظ و رقت معنیش نزد عقل سحر است بی مبالغه و وحی بی گمان
4 در مغز لفظ و معنی رنگینش هر نفس در صدر خط و نقطه ی مشکینش هر زمان
1 ماه من تا جان و گوهر در شکر دارد نهان ترک من تا ز آب و آتش بر قمر دارد نشان
2 آب و آتش دارم از یاد رخ او در ضمیر جان و گوهر دارم از وصف لب او بر زبان
3 تا خط زنگار فام و نقطه شنگرف گون زان رخ رنگین پدید آورد لعل دلستان
4 دارم از شنگرف او پیوسته دریا در کنار دارم از زنگار او همواره دوزخ در میان
1 از صفای صفه ات، ترکیب عالم را روان صحت عقل و بقای روحی و جان جهان
2 شوکت گردون شکوه تست رفعت را پناه ساحت دولت پناه تست صحت را مکان
3 صحت و دولت ملازم گشته اندت لاجرم خلق را دار الشفائی ملک را دار الامان
4 چون ز یاد سقف صحنت چرخ و جنترا مقیم اشک انجم در کنارست، آب کوثر در روان
1 ای ز ایوان رفیعت آسمان گشته زمین ملک و دین را حلقهٔ درگاه تو حبل المتین
2 حشمت گیتی پناه تست دولت را مکان بارگاه آسمان سقف تو رفعت را مکین
3 خاتم ملک جهان را باشد از بهر شرف عز و اقبال در و درگاه تو نقش نگین
4 می کند با آسمان در مرتبت سقف قران می شود با آفتاب از روشنی صحنت قرین
1 حضرت جان پرور دستور شاه ای باستحقاق گیتی را پناه
2 ای براق وهم با ارشاد فکر بر سپهر قدر تو نابرده راه
3 وی ز تاب مهر تو خورشید روی در جهان آورده هر روزی پگاه
4 پیش عرض مسندت عرش مجید از سر تعظیم بنهاده کلاه