1 سر نامه را نامی افسر بود که آن افسر آرای هر سر بود
2 بدان بی نیازی است ما را نیاز کز او یافته هر دوگیتی طراز
3 خدایی که جان و جهان آفرید به حرفی هم این وهم آن آفرید
4 یگانه خدایی که بی چون و بود ز اندیشه و وهم بیرون بود
1 محمد شهنشاه پیغمبران به سوی خدا رهبر رهبران
2 رسولی که گیتی خدا پیش بود به تن خلعت کبریاییش بود
3 پس از ایزد او بود و چیزی نبود وزو یافت هستی فراز و فرود
4 جز او مرکز آفرینش مدان چراغ ره و نور بینش مدان
1 شه اوصیا داور اولیا زرویش عیان، فره ی کبریا
2 صفات خدایی از او آشکار رخش مظهر جلوه ی کردگار
3 کسی کاین خداوند دین را شناخت به خوبی، جهان آفرین را شناخت
4 زمهرش، دل هر که بی نور شد بدو دیو، نزدیک و حق دور شد
1 همان به که جام نبیدی زنم در خانقاه امیدی زنم
2 ستانم ز پیر مغان آب تاک زآلودگی ها کنم خویش، پاک
3 به هر ماه از غزه اش تا به سلخ شوم بی خود از شور صهبای تلخ
4 بده ساقی آن آب آتش مزاج بکن در دم از درد جامی، علاج
1 به هر نامه اندر که دیدم چنین خبر داده او را بزرگان دین
2 که مختار، از مام فرخ نژاد به سال نخستین هجرت بزاد
3 چو ده ساله گشت او رسول خدای بیفراشت خرگه به مینو سرای
4 پدرش، آن یل نامبردار بود که در وقعه ی جسر سردار بود
1 ره آتش تیز بگرفت پیش سزا دید از زشت کردار خویش
2 بدید ازخدا کیفر کار زشت به داس عقوبت درود آنچه کشت
3 از این مژده مختار شد شادمان زبطحا سوی کوفه آمد دمان
4 به دست اندرش، حکم دارای دین پناه جهان سیدالساجدین (ع)
1 بزرگان که بودند در آن دیار به دین پیرو شیر پروردگار
2 نهانی پی عهد و پیمان اوی به کاشانه گشتند مهمان اوی
3 همی بود فرزانه در فکر کار که نقش دگر چرخ، کرد آشکار
4 فرستاد پیکی زبیری نژاد زبطحا به عبد الله بد نهاد
1 بدو باز گفتند فرمان شاه شکفته رخ آمد یل رزمخواه
2 یکی انجمن چون یکی بوستان به کاخش بیاراست از دوستان
3 سلام شه دین بدیشان رساند همه آنچه فرموده بد، باز راند
4 پذیرایی فرمان شدند آن سران ببستند پیمان کران تا کران
1 بیامد نهان پیش والی بگفت سخن ها که ازکار مهتر شنفت
2 چو عبدالله آگه از این راز شد دژم گشت و با اندوه انباز شد
3 ابا شحنه گفتا: تو هشیار باش همه شب پی پاس بیدار باش
4 زکار آزموده سواران کار گروهی به هر رهگذر برگمار
1 که آیند یاران ما بهر جنگ و گرنه ز دشمن شود کار تنگ
2 پسندید مختار گفتار مرد بفرمود تا پی توانی چو کرد
3 برآیند بر بام، گردنکشان فروزند آتش زبهر نشان
4 چو بر زد زبانه ز آتش شرار زهر سو بدیدند مردان کار