1 چو آسوده گشتند اهل حرم به ایوان اهریمن پرستم
2 نمودند خواهش از آن زشت نام که بر پا نمایند سوگ امام
3 بد اختر بدان کار گردن نهاد حرم را به ناچار دستور داد
4 عزا را یکی انجمن ساختند جهان را ز شادی بپرداختند
1 گشودند و آمد ملایک زاوج به سوی زمین با فغان فوج فوج
2 به پر خون سرسبط خیرالانام نمودند یک یک درود و سلام
3 وزان پس یکی ابرآمد پدید سوی خاک از اوج گردون چمید
4 پدید آمد از ابر پس چند مرد خروشان و جوشان و رخساره زرد
1 سیم آنکه گر خواهی ام بیگناه به شمشیر بیداد کردن تباه
2 سپار این زنان را به مردی امین کز اینجا رساند به یثرب زمین
3 بگفتش بد اختر کزین در گذر که بینی دگر باره روی پدر
4 مرا با سر باب تو کارهاست زکینش به دوش دلم بارهاست
1 زمخزن برون آمد آن پاک سر باستاد در پیش روی پسر
2 بفرمود با وی به بانگ بلند که ای پور فرخنده ی ارجمند
3 تو را باد از من سلام و درود که شاهی کنون برفراز و فرود
4 من از تو همی ای خلیفه ی خدای به هر جا که هستم نباشم جدای
1 کنون ازمن ایشاه پوزش پذیر کرم کن به کار گذشته مگیر
2 بدو گفت شاه جهان ای پلید چو تو بیحیا چشم گیتی ندید
3 همانا ندانی که را کشته ای به خون که تیغ خود آغشته ای
4 گمانت که کشتی تنی از عرب و یا، بنده ای پست نام و نسب
1 که بوسیم آن تربت پاک را گل آریم از اشک آن خاک را
2 بگویم به شه درد دیرینه را ز اندوه سازم تهی سینه را
3 به فرمان سلطان دین پیر راد سوی وادی کربلا رو نهاد
4 همی رفت با کاروان حرم سر و روی پرگرد زار و دژم
1 به نزدیک یثرب چو زان راه دور رسیدند و بنهفت رخساره هور
2 به زینب (س) چنین ام کلثوم گفت که ای با مهین مام در رتبه جفت
3 بسی رنج برد این کهن سال مرد ز ما اندرین راه سودی نخورد
4 به پاداش این خدمت بی شمار به نعمان مر انعام باشد به کار
1 رسیدیم نزدیک یثرب زمین بفرمود آن رهبر چارمین
2 سراپرده ی بی خداوند شاه به هامون درون برزنند آن سپاه
3 چو پرداخته گشت پرده سرای مرا گفت آن داور رهنمای
4 که باب تو را بخشش کردگار صلت باد ای مرد نیکو تبار
1 همه خلق را اوست پروردگار خطابخش و روزی ده مور و مار
2 خداوند و دارای روز جزاست همه هستی از هستی او به پاست
3 به دوری زنه آسمان است بر به نزدیکی از رازها با خبر
4 اگرشهد بارد به ما یا شرنگ ز حمدش نیاریم کردن درنگ
1 چه از دور شد باره ی آن دیار به چشم دل افسرده گان آشکار
2 چو دریای گردون به جوش آمدند بسی سخت تر در خروش آمدند
3 به رخ ام کلثوم خوناب راند به تازی زبان شعر چندی بخواند
4 که درخویش ای تختگاه رسول مده راه و منمای ما را قبول