1 ایدل ز جهان جان بسلامت بردی از لوح ضمیر اگر طمع بستردی
2 در دور فلک که کاسه صافی گردد هم ز اول خم همی دهندت دردی
1 ای دور شب فراق آخر بسر آی وی نوبت روز وصل یکبار در آی
2 گر عمر منی ایشب هجران بگذر ور جان منی ای نفس صبح بر آی
1 ای داده گلابرا خجالت خوی تو مستم ز هوای لب همچون می تو
2 حقا که گرم دست دهد پی کنمش جز سایه کسی را که بود در پی تو
1 ای جود ترا حاتم طی گشته رهی وی روی نموده از توام روز بهی
2 هر چند که نان یافتم از دولت تو اما نتوانم که خورم نان تهی
1 ای بر چمن باغ هنر سرو سهی افسوس که کرد از تو قضا جای تهی
2 پر قطره خونست مرا دل چو انار تا از تو بمن نمیرسد بوی بهی
1 فرزند حسن ایدل و جانم با تو گردون نگذاشت تا بمانم با تو
2 هر چند که غائبی دلم حاضر تست هر جا که همی روم روانم با تو
1 ایخواجه توئی انک چو تو گرم روی در مردی ورادی نبود هیچ گوی
2 دارم خرکی و هر شب از کاه دریغ جو خواهد اگر چه می نیرزد بجوی
1 دلدار من آنحوروش امروز بگاه آورد بگرمابه در آنروی چو ماه
2 نازک تن خود را که حریریست سفید پوشید ز دیده ها بدانموی سیاه
1 هر کو نظر افکند بر آن روی چو ماه حیران و شد و میگفت که سبحان الله
2 جز عارض و روی دلفروز تو که دید خورشید بزیر سایه طرف کلاه
1 از مال تو سائلان نکاهند بده شکرانه آن که از تو خواهند بده
2 کردست دهد داد دل غمزدگان کز خلق جهان با تو پناهنده بده