1 ای مفتی شرع مکرمت خامه تو افلاک مطیع رای خود کامه تو
2 در شرع کرم رواست کاندر دو سه ماه یکبار ندید ابن یمین نامه تو
1 نائی که سخن بود روان از لب او در نی شکر آمد بفغان از لب او
2 لب بر لب نی نهاد و دم داد دمش تا گفت که آمدم بجان از لب او
1 ایدل تو مپندار بجانی زنده لطفیست الهی که بدانی زنده
2 گر با تو بود جان بکجا دارد جای ور بیتو بود پس بچه مانی زنده
1 در صورت ما جمال خود میبینی در دیده ما خیال خود میبینی
2 در سینه ما سرور خود مییابی در کسوت ما وصال خود میبینی
1 دانی صنما که بر چه سانم بیتو خونابه ز دیده می فشانم بیتو
2 گر با تو بگیرندم و بردار کنند به زان بودم که زنده مانم بیتو
1 هم کار دلم بجان رسید از غم تو هم آه بآسمان رسید از غم تو
2 زین بیش مکن بریدن از من صنما چون کارد باستخوان رسید از غم تو
1 از عمر ترا امید بر خور داری گر هست غم فقر بدل در ناری
2 روزیکه دهد دست بشادی گذران شاید که دگر عمر چنان نکذاری
1 ایخنده زنان بر مه انور رخ تو وی غیرت آفتاب خاور رخ تو
2 در حشر که مشغولی هرکس بخودست دزدیده مرا نظر بود بر رخ تو
1 تا رفت ببرج آتشی کوکب من از لرزه بهم نیاید لب من
2 خوشوقت تبم که درگه رنج مرا دلگرمی من نکرد الا تب من
1 شاهی که بود نرم دل و آهسته باشد همه کارهای ملکش بسته
2 گر خسرو سیاره جهانگیر شدست ز آنست که تیغ میزند پیوسته