1 خوش نیست دل خسته ریش از تو جدا هستیم نه بر مراد خویش از تو جدا
2 زین پس اگرم بخت رساند بر تو دیگر نشوم بتیغ و نیش از تو جدا
1 گل را بسحر نظر ربا کرد صبا واراست و سوی چمن آورد صبا
2 گل هست عروس پاکدامن کو را اندر تتق چمن بپرورد صبا
1 تا بر تن آزرده تب افتاد مرا یکروز نکرد هیچکس یاد مرا
2 تا من بزیم ثناء تب گویم از آنک تب بود که پشت گرمیی داد مرا
1 یا رب ز خرد مدار محروم مرا میدار بنام نیک موسوم مرا
2 پیرایه تو داده ئی مرا گوهر نظم عاطل مکن از گوهر منظوم مرا
1 در وی زده ایم دست او داند و ما وز جام وییم مست او داند و ما
2 گر زاهد و عابدیم و گر فاسق و رند هستیم چنانک هست او داند و ما
1 نائی که جمال دلستانست او را لبها چو عقیق در فشانست او را
2 در چنگ وی ار ناله کند نای رواست دم در دهدش ناله از آنست او را
1 گفتم صنما غم رهی نیست ترا وز درد درونم آگهی نیست ترا
2 هرگز نکنی دوا بسیب ز نخم گفتا که کنون به از بهی نیست ترا
1 حسنت که بر او روح نظر داشت مرا دائم لب و دیده خشک و تر داشت مرا
2 هم ز اول کار چون سرماش نبود در پای غمت ز دست برداشت مرا
1 گل دید صفای آنرخ نیکو را از غصه درید گر ته صد تو را
2 با شکر تو نبات لافی میزد در چوب ز بهر آن گرفتند او را
1 دلدار همیگفت من محزون را کآخر چه دواکنی دل پرخون را
2 از وی چو شنیدم اینسخن بگشادم قفل از سر درج گوهر موزون را