1 ایدل همه حاجتی روا باد ترا لیکن ز من اینمژده ترا باد ترا
2 کز هر که نشان بخت تو پرسیدم گریان شد و بس گفت بقا باد ترا
1 ای تازه تر از برگ سمن روی ترا صد عاشق شیداست بهر کوی ترا
2 مویت بمیان میرسد و طرفه تر آنک هرگز نرسد میان بیک سر موی ترا
1 آئینه جان تیره اگر نیست ترا پس بهر چه بر دوست نظر نیست ترا
2 در آینه از وی اثری میطلبی آئینه همه اوست خبر نیست ترا
1 از خرد و بزرگ هر که دیدست مرا بر مردم چشم خود گزیدست مرا
2 گر بد منم آنها ز چه با من نیک اند بس بد که توئی کز تو رسیدست مرا
1 ای حاصل عمرم از تو بدنامیها در کام دل من از تو ناکامیها
2 من سوختم از عشق و تو باور نکنی از سر بنه ای نگار این خامیها
1 ایزد بوجود از عدم آباد مرا آورد و هر آنچ بایدم داد مرا
2 چون جمله بنای کار او بر دادست دانم نکند شمار بیداد مرا
1 آنخواجه که سروریست بر خلق او را هست اطلس آسمان کم از دلق او را
2 پیشش چو دوات هر که سر باز نشد بر زد چو قلم دوده سر از حلق او را
1 ایساقی گلرخ بیار آن آب آتش فام را غائب مدار از دست می در بزم خسرو جام را
2 آنخسرو خسرو نشان توکال قتلغ کز فلک ناهید بهر مطربی آید ببزمش نام را
1 گر کار بکام آرزو نیست مرا میل طلبش بهیچ رو نیست مرا
2 در عرصه میدان سخن مردی مرد زانم که چو زن رغبت شو نیست مرا
1 دل باز بسوداش در انداخت مرا و اندر کف صد شور و شر انداخت مرا
2 سودی نکند غم زیان خوردن من من بعد که خانمان برانداخت مرا