قطعات در دیوان اشعار ابن یمین فریومدی

ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی
کز غبارش چشم جان گشتست نورانی مرا
درگه آنکس که تصدیقش کند قاضی عقل
گر کند دعوی که میزیبد جهانبانی مرا
آصف ثانی علاء ملک و دین کز احتشام
یاد داد ایامش ایام سلیمانی مرا
آفتاب ملک و ملت آسمان داد و دین
آنکه آید ذات پاکش ظل یزدانی مرا
آن شهنشاهی که از تأثیر جود عام او
هر چه باشد آرزوی دل بچنگ آید مرا
کسوت امید را در دستگاه او زدم
بر خم نیل فلک تا خود چه رنگ آید مرا
دی یکی میگفت تو زیعیت هست اندر حساب
گفتمش در سر ازین کبر پلنگ آید مرا
تا مرا هست آگهی از همت عالی شاه
از زر توزیع اگر گنجی است ننگ آید مرا
از برای دو چیز جوید و بس
مرد عاقل جهان پر فن را
یا از آن سر بلند گردد دوست
یا کند پایمال دشمن را
و آنکه میجوید و نمیداند
که غرض چیست کار جستن را
چیده باشد بمسکنت خوشه
داده باشد بباد خرمن را
ابن یمین اگر همه عالم بکام تست
باید کزان فرح نفزاید دل ترا
ور ملک کاینات ز دستت برون شود
هان تا غمش ز جان رباید دل ترا
چون هست و نیست نماند بیک قرار
آن به کزان بیاد نیاید دل ترا
قانع شو و متابعت عقل پیر کن
کز بند غم جز او نگشاید دل ترا
ای نسیم صبحگاهی بر تو جان افشان کنیم
گر کنی آگه ز حالم خواجه نصرالله را
آن سرافرازیکه دائم دارد اندر شکر خویش
فیض ابر دست او رطب اللسان افواه را
و آنکه با تدبیر رأی او توان گفتن کنون
کز کتان دست تعدی هست کوته ماه را
چون ببوسی خاک درگاهش اگر فرصت بود
عرضه دار احوال این داعی دولتخواه را
ای بسا دوستان که بگزیدم
تا بدیشان بمالم اعد را
راستی را بسعیشان ایام
داد مالش ولی بسی ما را
بتمثیل ابن یمین نکته ئی
کند عرضه بر شاه فرمانروا
هنرمند مانند بازی بود
که او را بدام آوری از هوا
بتعلیم صیدش مشو رنجه هیچ
که نیک آرد او این صفت را بجا
همان به که آن باز بیگانه را
کنی با خود از راه لطف آشنا
بیا ز ابن یمین ای دوست بشنو
مر این شایسته پند رایگان را
یکی و سی و پنج است آن کز آن‌ها
نباید بود غافل مؤمنان را
ز ده عشری وز آن پس منزلی چند
اگر ممکن بود پیمودن آن را
نبی را پیروی کردن در این‌ها
کز این‌ها پرورش باشد روان را
باهل خطه فریومد از طریق رضا
مگر بعین عنایت نظر فکند خدا
که آفتاب سپهر کرم بطالع سعد
فکند سایه الطاف خود برین ضعفا
ستوده آصف ایام عز دولت و دین
که زیبدش که کند پادشاهی وزرا
زهی کریم نهادی که بر بسیط زمین
سپهر با همه دیده ندید مثل ترا
بر کاتبان خویشتن املای بد مکن
چون سر زدند از پی تحریر خامه را
املا نگر که بر چه نویسندگان کنی
و ایشان بحضرت که نویسند نامه را