1 دلا بدست گرفتی می این چه دستانست نه می گلست و نه طبعت هزار دستانست
2 ز خوی دختر رز عفت و صلاح مجوی که رو شناس خرابات و یار مستانست
3 بدستکاری فعلش در اوفتد از پای هر آنکه سرکش و پر دل چو پور دستانست
4 کجا بخانه نشیند مگر بود محبوس کسی که پرورش او بباغ و بستانست
1 ای ترک بده باده گلفام که عیدست وز دست مده جام غم انجام که عیدست
2 از رنج مه روزه چو جستی بسلامت بزم طرب آرای بهنگام که عیدست
3 اعلام طرب عاقل اگر می نفرازد او را ز سر علم کن اعلام که عیدست
4 می رونق ایام نشاط و طرب آمد دریاب کنون رونق ایام که عید است
1 ترا ز شکر شیرین از آن دمید نبات که یافت پرورش از آب چشمه سار حیات
2 اگر نه چشمه حیوان دهان تنگ تو بود بگوی تا ز چه پوشیده گشت در ظلمات
3 چو بر کشید قضا نیل حسن بر بقمت مرا ز حسرت آن دیده گشت عین فرات
4 بیا که بیتو مرا لذت حیات نماند حیات بیتو چگویم که هست عین ممات
1 دهن غنچه وشت پسته خندان منست لب شکر شکنت نیک بدندان منست
2 پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست
3 هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان که نمودار سرو کار پریشان منست
4 مردم از فرقت جانان و عجب نیست از آنک زنده بیجان نتوان بودن و او جان منست
1 بیاض غمزه روی و سواد طره شب ز روی و موی نمود آن نگار شیرین لب
2 رخش سایه زلف اندرون بدان ماند که آفتاب درخشان شود میانه شب
3 کنم تحمل جور رقیبش از پی آنک ز مار مهره بدست آید و ز خار رطب
4 پیام دادم و گفتم که سوخت پیکر من ز مهر روی تو چون از فروغ ماه قصب
1 دوش چه دانی مرا بیتو چه بر سر گذشت لشکر غم بر سرم بیحد و بیمر گذشت
2 در هوس لعل تو در شب همچون شبه سیم روانم ز جزع بر رخ چون زر گذشت
3 آب گذشت از سرم بسکه بباریدم اشگ در غم عشقت ببین چیست مرا سر گذشت
4 درد غم عشق او می نپذیرد دوا رنج مبر ایصبا کار از آن در گذشت
1 الا ایدل اگر خواهی تماشاگاه علوی را بسان قدسیان بر شو ببام گنبد مینا
2 نظر بگشای تا بینی جهانی جان همه شادان ولیکن این کسی بیند که دارد دیده بینا
3 درین بیدای بی پایان که شد عقل اندرو حیران دلیلت عشق میباید نه علم بوعلی سینا
4 بکوش ایدل که سالک را نشاید یکدم آسودن زهی دولت اگر باشی ز جمع جاهدوا فینا
1 بر وصالش یک نفس گر دسترس باشد مرا حاصل عمر عزیز آن یکنفس باشد مرا
2 خواهم افکندن ز دست دل سراندر پای دوست گر زمن بپذیردش این فخر بس باشد مرا
3 عاشقم بر روی جانان هر که خواهی گو بدان عشق او بر من حرام ار بیم کس باشد مرا
4 بنده خاص ملک ز آنم که تا در روز و شب نی ز شحنه بیم و نی ترس از عسس باشد مرا
1 روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست
2 بر رخ او قطره های خوی چو شبنم بر گلست هر زمانی چون گلی و چون گلابی دیگرست
3 گفتم از روی خودم روشن نشانی باز ده گفت آخر روشنست این آفتابی دیگرست
4 ز آتش سودای عشقش در جهان هر جا دلیست بر سر خوان هوس هر دم کبابی دیگرست
1 بر ماه و سرو آید هر لحظه صد قیامت ز آن سرو ماه طلعت و آنماه سرو قامت
2 گفتم کنم ز کویت عزم سفر ولیکن چون دیدمت نکردم جز نیت اقامت
3 در ماجرای عشقت جان در میانه دل دل نیست نو ارادت کاندیشد از غرامت
4 ور ترسی از ملامت از عاشقی حذر کن زیرا که راست ناید این کار بی ملامت