به امیدی که بگشاید ز لعل از ابن حسام خوسفی غزل 1
1. به امیدی که بگشاید ز لعل یار مشکلها
خیال آن لب میگون چه خون افتاده در دلها
...
1. به امیدی که بگشاید ز لعل یار مشکلها
خیال آن لب میگون چه خون افتاده در دلها
...
1. ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
...
1. نقاب سنبل تر برشکن تجلّی را
بسوز زآتش عارض حجاب تقوی را
...
1. مران به عنف خدا را ز آستانه مرا
مکش به تیغ جدایی به هر بهانه مرا
...
1. ای کعبهٔ جان خاک سر کوی تو ما را
محراب دل اندر خم ابروی تو ما را
...
1. ای به سر کوی تو مسکن و مأوی مرا
خاک درت خوشتر از جنت اعلی مرا
...
1. مهوَّسان ز پی خاطر مهوِّس ما
به ذکر دوست مزیّن کنید مجلس ما
...
1. ای غافل از بلای دل مبتلای ما
جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما
...
1. ای کعبه تحقیق سر کوی تو ما را
محراب دعا قبله ابروی تو ما را
...
1. ای غمزه تیز کرده به قصد هلاک ما
بر باد داده آتش عشق تو خاک ما
...
1. روی تو چشم خیره کند آفتاب را
موی تو خون کند جگر مشک ناب را
...
1. نهان که میکند این درد آشکارهٔ ما
که راست چاره که از دست رفت چارهٔ ما
...