پاک کن ز آلایش از نجمالدین رازی مجموعهٔ اشعار 1
1. پاک کن ز آلایش و آرایش خود راه را
تا شوی سرهنگ عالی رتبت این درگاه را
1. پاک کن ز آلایش و آرایش خود راه را
تا شوی سرهنگ عالی رتبت این درگاه را
1. شها توقعم از خدمتی چنین کردن
نه جبه بود و نه دستار و طیلسان وردا
1. عشق آمد و کرد عقل غارت
ای دل تو به جان بر این بشارت
1. دل در جهان مبند جهان یار بی وفاست
تکیه برو مکن که برو تکیه بر هواست
1. عشق را گوهر برون از کون کانی دیگرست
کششتگان عشق را از وصل جانی دیگرست
1. بیدار شودلا که در این روزگار دون
خفته دلند و دیدهٔ بیدار مانده نیست
1. دشمن ما را سعادت یار باد
از جهان در عمر برخوردار باد
1. دعوی عشق جانان در هر دهان نگنجد
وصف جمال رویش در هر زبان نگنجد
1. دل بی تو ز تو خبر ندارد
در عشق تو خواب و خور ندارد
1. ساقی تو بیار باده ز آن پیش
کم دست اجل دهان بگیرد
1. بر آتش عشق تو بسوزم
گر سوختن منت بسازد
1. هر که را این عشقبازی در ازل آموختند
تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند