1 شها توقعم از خدمتی چنین کردن نه جبه بود و نه دستار و طیلسان وردا
2 نه جاه و منصب و نه احتشام بود و قبول نه مال و نعمت و ثروت نه حرمت دنیا
3 نه نیز شیر و می و انگبین نه میوه و باغ نه خلد و حور و قصور و نه سایهٔ طوبی
4 بلی دو چیز تمنای داعیت بودست که باز حاصل هر دو همی شود بهٔکی
1 ما قلندروشان قلاشیم ما چه مردان جنگ و پرخاشیم
2 شرط ما در وفای عشق آن است نخروشیم و نیز نخراشیم
3 همچو پروانه شمع دوست شویم دشمن نفس خویشتن باشیم
4 گر بریزند خون ما اوباش گو بریزند خاک او باشیم
1 دشمن ما را سعادت یار باد از جهان در عمر برخوردار باد
2 هر که خاری می نهد در راه ما خار ما در راه او گلزار باد
3 هر که چاهی می کند در راه ما چاه ما در راه او هموار باد.
1 آن کس که دل به دنیای غدار میدهد نا پاک و سرد و واهی و غدار میشود
2 تیمار کار خویش خور ار عاقلی که دل تیمار چون نیابد بیمار میشود
3 کم خُسب زیر سایهٔ غفلت که ناگهان خورشید عمر بر سر دیوار میشود
4 خرم دلی که در همه عمرش یکی نفس پیش از اجل ز علت بیدار میشود
1 هر که را این عشقبازی در ازل آموختند تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند
2 و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند همچو بازش از دو عالم دیده ها بردوختند
3 پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز بیدلانی کاندر آن منزل به وصل آموختند
4 لاجرم چون شمع گاه از هجر او بگداختند گاه چون پروانه بر شمع وصالش سوختند
1 پاک کن ز آلایش و آرایش خود راه را تا شوی سرهنگ عالی رتبت این درگاه را
2 جغدوار اندر خراب این جهان ماوی مگیر تا شوی باز خشین مر دست شاهنشاه را
3 نفس تو دجال تست و روح تو عیسی تو گر کشد دجال را عیسی برفتی راه را
4 آفرینش را همه پی کن به تیغ «لااله» تا جهان صافی شود سلطان «الاالله» را
1 دل بی تو ز تو خبر ندارد در عشق تو خواب و خور ندارد
2 با یار بگوی عاشقان را زین بیش بلند بر ندارد
3 از رحمت عاشقان به رویت باد سحری گذر ندارد
4 از غیرت عاشقان به کویت جبریل امین گذر ندارد
1 دستی چو نیست جیفهٔ مردار بس خسند آنها که دل به جیفهٔ مردار میدهند
2 دست از جهان بدار و ازو پای بازکش کان رایگان به کافر تاتار میدهند
1 ای کمالت منزه از نقصان ای جمالت مقدس از تغییر
2 از خطایی که کرده ام همه عمر یا فتاده به بندگی تقصیر
3 چو تو دانی که آن همه ز ازل در حق بنده کرده ای تقدیر
4 کرمت عذر خواه من گردان که به دست قضات بودم اسیر
1 تو چه دانی چه آرزومندم به حیات تو ای خجسته خصال
2 شادی جان من به دیدن تست چون شب عید خلق را به هلال